a.bavafa444@gmail.com
شناخت یونگی از حضرت فاطمه (س)

فاطمه: نامی که نه تنها زن، بلکه روان را به سکوت وادار میکند—نه از ترس، بلکه از احترام
واژهی «فاطمه»، در خود ریشهی گسستن دارد؛ از فِطام.
یعنی جداکننده، مرزبندیکننده؛
و شاید به همین دلیل است که او را "فاطمه" نامیدند، چون خلق از درک مقامش بریدهاند.
اما آیا این "بریدهشدن"، فقط مفهومی کلامیست؟
یا نشانیست از کهربایی از جنس نور، که در روان ما هست، اما دیده نمیشود؟
۱. فاطمه و ایگو: چهرهای که ایگو نمیتواند درک کند—but باید پیش آن زانو بزند
ایگو در پی آن است که بفهمد، دستهبندی کند، تعریف بدهد.
اما فاطمه، در روان، از آن جنس حضورهاییست که نمیتوان آن را تملک کرد؛ فقط میتوان نزدش ایستاد—even اگر در سکوت.
او نه اهل سیاست بود، نه در میدان بود، نه در خطبههای هرروزه،
اما حضورش، همچون هستهای بود که ایگو را از مرکزیت برکنار میکند.
او به روان نشان میدهد:
«مرکز همیشه آنجایی نیست که میبینی.
گاهی، مرکز، در پَسِ پرده است؛
در سوگواری، در مهربانی خاموش، در زخم بیدادشده.»
۲. فاطمه و سایه: زن مقدسی که سایهی او را جهان نپذیرفت—not چون سیاه بود، بلکه چون آینه بود
در روانشناسی یونگ، سایه فقط بدیها نیست؛
بلکه هر آنچیزیست که «نمیخواهیم ببینیم»—حتی اگر نور باشد.
حضرت فاطمه، کهنالگوی نور زنانهایست که بهشدت در خطر انکار است:
نه چون کماهمیت است، بلکه چون درخشش او،
سایههای تاریخی، فرهنگی، جنسیتی و روانی را برملا میکند.
او، در روان جمعی ما، **یادآور آن بخش زنانهایست که:
- هم لطیف است، هم مقتدر؛
- هم مادر است، هم معترض؛
- هم مظلوم است، هم نقطهی داوری.**
۳. فاطمه و زخم: زنی که زخم خورد، اما با زخمش فرو نریخت
در تاریخ، فاطمه را با زخم میشناسیم:
- زخمِ خانهاش،
- زخمِ در،
- زخمِ دل،
- زخمِ فراموششدن.
اما او، در روان، نماد زنیست که زخم دارد، اما زخم نمیشود.
او به ما میآموزد:
«تو میتوانی رنج بکشی،
اما هنوز مهر بورزی.
میتوانی تنها بمانی،
اما هنوز مادر باشی—even برای جهانی که تو را نمیفهمد.»
۴. فاطمه و کلمه: سکوتی که فریاد شد، و فریادی که قرآن شد
خطبهی فدکیه، تنها سخنرانی رسمی حضرت زهرا (س) نیست؛
بلکه نقطهی انفجار آگاهیست—نه برای گرفتن زمین، بلکه برای بازگرداندن حقیقت.
در روان، کلمهی فاطمه، از آن جنس گفتارهاییست که:
- دیر گفته میشود،
- با درد همراه است،
- و وقتی گفته میشود، دیگر نمیتوان جهان را به قبل از آن بازگرداند.
این کلمه، نه برای جدل، بلکه برای شهادت است.
و چنین کلمهای، از ناخودآگاه شفا یافته برمیخیزد—not از ترس یا انتقام.
۵. فاطمه و شفا: زنی که شفا نداد، اما شفا را ممکن کرد
در روان، شفا همیشه با «پایان درد» همراه نیست.
گاهی، شفا یعنی پذیرش درد، و معنا دادن به آن.
حضرت زهرا، نه زخمهایش را انکار کرد، نه آنها را فریاد زد؛
او فقط با حضوری صامت، اما صادق، زخم را به آینهای تبدیل کرد—even اگر هیچکس آن را نشکند.
در اسطورهشناسی یونگی، این همان کهنالگوی زن مجروحِ شفاگر است؛
کسیکه خود قربانی میشود،
تا مسیر معنای تازهای گشوده شود—even اگر خودش شفا نیابد.
۶. فاطمه و فردیتیابی: نماد زنی که با سایهاش یکی نشد، اما از آن گذشت
یونگ میگوید:
«فردیت، یعنی عبور از تضادهای درونی—not با حذف، بلکه با آشتی.»
فاطمه، در روان زن و مرد،
**نماد زنیست که با:
- زخم،
- فراموشی،
- طرد،
- ظلم،**
درگیر شد،
اما سایه نشد.
او، فردیتیست که نه میجنگد، نه میگریزد،
بلکه میایستد—even اگر بهای ایستادن، خاموشی ابدی باشد.
جمعبندی: حضرت زهرا، کهنالگوی حضور زنانهایست که نور دارد، اما در معرض انکار است
در نهایت، فاطمه، در روان ما، زنیست که:
- ماجرای رنج را بلد است،
- از زخم نمیترسد،
- با سایه روبهرو میشود،
- و کلمه را در جای درست به زبان میآورد—even اگر سکوت برگزیند.
او یادآور این است که:
«زن، فقط مادر یا معشوق نیست؛
زن، میتواند آگاهی باشد، زخم باشد، و آینه هم باشد—even اگر تاریخ، او را نخواهد دید.»
سفر در اندیشه، در ۱۰ دقیقه
در اکو کاغذ، ادبیات، فلسفه و تاریخ را با نگاه یونگی تحلیل میکنیم. خلاصه ۱۵۰ کتاب و ۵۰ متفکر، در پستهایی ۱۰ دقیقهای ⏳ همیشه رایگان 📚✨ برای ورود، دکمهی زیر را بزنید 👇
ورود به اکو کاغذ
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل یونگی مفهوم نفس مطمئنه
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارتباط حرکت اسپیرالی و العزیز
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل یونگی سوره الطور