در قرآن، فقط یک بار از «نفس مطمئنه» نام برده شده، اما در لحظهای باشکوه:
يَـٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفْسُ ٱلْمُطْمَئِنَّةُ * ٱرْجِعِىٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةًۭ مَّرْضِيَّةًۭ * فَٱدْخُلِى فِى عِبَـٰدِى * وَٱدْخُلِى جَنَّتِى
(فجر / ۲۷–۳۰)
در این آیات، خداوند با لحن دعوتگر، مهربان، و پرشکوهی با نفسی سخن میگوید که به آرامش کامل رسیده است—نه با خالیشدن از میل و رنج، بلکه با پذیرفتن و عبور از آنها.
در روانشناسی یونگ، این مرحله را میتوان ادغام روانی کامل دانست: لحظهایکه انسان، با سایه، ایگو، درد، میل، و رازهای پنهانش روبهرو شده، و به توازن رسیده است—not در بیرون، بلکه در درون.
ایگو، همیشه نگران تصویر بیرونی است:
نفس مطمئنه، نگران نیست، چون وابسته نیست.
او دیده، تجربه کرده، زخم برداشته، لغزیده، تردید کرده، اما در نهایت، از نقش عبور کرده و به خویشتن رسیده—even اگر ظاهرش ساده باشد.
اینجا دیگر نیازی به ثابت کردن هیچچیز نیست.
همهچیز، درونی شده.
در روان، سایه همان بخشیست که از آن میترسیم:
نفس مطمئنه، آنجاییست که تو، این بخشها را دیدهای، اما دیگر با آنها نمیجنگی؛ بلکه اجازه میدهی در کنار نور، نفس بکشند—even اگر هنوز ترکشهایی باقی مانده باشد.
یونگ میگوید:
«ادغام روان، نه بهمعنای نابودی سایه، بلکه بهمعنای بهرسمیت شناختن و پذیرفتنش است.»
و این، جوهر نفس مطمئنه است.
در روان، زخمها اگر دیده نشوند، فریاد میزنند.
اگر شنیده نشوند، مخرب میشوند.
اگر درک نشوند، روان را میبلعند.
نفس مطمئنه، یعنی:
اینجا، زخم دیگر دشمن نیست؛
یادآوریست از سفری که طی شده.
در مراحل پایینتر نفس، وسوسه قدرت دارد؛
اما در نفس مطمئنه، صداهای بیرونی اثر ندارند چون درون، آرام است.
نه از سر بیمیلی،
بلکه از سر پختگی.
تو میل را میشناسی،
اما اسیرش نیستی.
میتوانی به خشم فکر کنی،
ولی نیازی به فوران نداری.
در روانشناسی یونگ، این مرحله، خودآگاهی یکپارچه نامیده میشود:
توان همزمانِ حس کردن، دیدن، و انتخاب کردن.
در قرآن، آرامش حقیقی در لحظهی خطاب قرار گرفتن از سوی خدا پدیدار میشود:
ٱرْجِعِىٓ إِلَىٰ رَبِّكِ...
این رجوع، نه فرار است، نه پاداش؛
بلکه بازگشت به خانهایست که همیشه درونت بوده—even اگر گمش کرده باشی.
در روان، شفا یعنی بازگشت به آن خانه.
و نفس مطمئنه، نام همان خانه است.
یونگ میگوید:
«فردیت، نه بهمعنای جدایی، بلکه بهمعنای بازگشت به مرکز حقیقی روان است.»
نفس مطمئنه، زمانی پدید میآید که:
این همان «راضیّه مرضیّه» است:
در نهایت، نفس مطمئنه:
بلکه انسانیست که سفر کرده، ایستاده، افتاده، برخاسته، دیده، پذیرفته، و حالا آرام است.
و پیامش این است:
«برگرد… نه چون کامل شدهای،
بلکه چون پذیرفتهای.
تو همان بودهای، همیشه.
حالا بیا خانه.
خانهای که همیشه در تو بوده—even اگر دیر دیده باشیاش.»