در قرآن آمده است:
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًۭا جَسَدًۭا لَّهُۥ خُوَارٌۭ
(طه / ۸۸)
«سامری برایشان گوسالهای ساخت، بدنی بیجان که صدا میکرد.»
در این تصویر، همهچیز تمثیلی است:
در روان، این تصویر یک کهنالگوی کامل است از فرایند بتسازی روان—وقتی در غیاب راهبر درون، یا در سکوت حقیقت، ما خودمان خدای تقلبی میسازیم؛ با دست خودمان، از زر خودمان، و برای آرام کردن ترس خودمان.
وقتی موسی برای مناجات به کوه رفت، قوم در غیاب او گفتند:
لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَـٰكِفِينَ
(اعراف / ۱۳۸)
یعنی: «ما پای همین گوساله میمانیم.»
در روان، این یعنی:
گوساله، همان چیزیست که ما میسازیم تا احساس نکنیم چیزی گم شده—حتی اگر آن چیز، فقط غیبت موقت حقیقت باشد.
در روان یونگی، سایه فقط ویژگیهای تاریک شخصی نیست؛
بلکه شامل آرزوهای نادیده، میلهای سرکوبشده، و ترسهای فرافکنیشده هم هست.
بنیاسرائیل که در کودکی روانشان، برده بودند،
اکنون با آزادی نمیتوانند کنار بیایند؛
در آزادی، احساس بیپناهی میکنند.
و نتیجه:
یونگ میگوید:
«اگر حقیقت در دسترس نباشد، روان، جایگزینی برای آن میسازد—even اگر مصنوعی باشد.»
در روان، گاهی ما برای زخمهایمان «معناهای اضطراری» میسازیم:
و همهی اینها، گوسالهاند:
خدایانی که ما را از درد نجات نمیدهند،
فقط مدتی آن را بیصدا میکنند—even اگر با صدای خواری فلزی.
سامری میگوید:
بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا۟ بِهِ (طه / ۹۶)
یعنی: من چیزی دیدم که دیگران ندیدند.
در روان، سامری همان ایگوییست که توهم بصیرت دارد؛
اما در واقع، از ترس سکوت یا انتظار، «ساختن» را ترجیح میدهد—even اگر تقلبی باشد.
سامری نمایندهی آن نیروی درون ماست که میگوید:
و نتیجه: گوساله.
زیبا، طلایی، پرصدا، اما خالی.
در قرآن، موسی هنگام بازگشت، گوساله را میسوزاند و به دریا میریزد:
فَنَسْفُهُۥ فِى ٱلْيَمِّ نَسْفًۭا (طه / ۹۷)
در روان، همین نماد رخ میدهد:
این لحظه، نقطهی آغاز شفا و بازگشت به صدای حقیقیست—even اگر سخت باشد.
یونگ میگوید:
«فردیتیابی، فقط زمانی آغاز میشود که ساختارهای دروغین فروبریزند.»
گوساله، همان ساختار دروغین است:
و سفر فردیت، یعنی:
در نهایت، گوساله:
و پیامش این است:
«من از ترس تو زاده شدم،
نه از شر.
من نشانهام که تو معنا را گم کردهای،
نه آنکه شرک را انتخاب کردهای.
اگر مرا ببینی،
و رها کنی،
راه موسی دوباره باز میشود—even اگر دلت هنوز بلرزد.»