در قرآن آمده است:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ
(آل عمران / ۹۶)
کعبه، «اولین خانهای»ست که برای انسانها بنا شده؛
نه برای خدا، بلکه برای انسان.
در روان، «خانهی نخست»،
همان مرکز درونی وجود است؛
نقطهای که هنوز چیزی در آن نگاشته نشده،
اما از آن آغاز میشود.
کعبه، در روان، Self است—همان مرکز خاموش، سیاه، بیشکل،
که همهچیز در اطرافش در حرکت است،
اما خودش ایستاده، بدون ادعا، بدون جهت،
اما با قدرتی جذبکننده که همهچیز را بهسمت خود میکشد.
در روان، مرکز حقیقی ما همان Self است—نه ایگو.
اما ایگو، اغلب خود را مرکز تصور میکند:
درحالیکه کعبه یادآور این است که:
«تو باید بچرخی—not برای تسلط، بلکه برای هماهنگی با مرکزی که درون توست—even اگر خودت آن نباشی.»
این، نقطهی بازگشت از خودمرکزبینی به حضور در محور هستی درون است.
کعبه، از بیرون ساده است:
و این، آموزهییست در باب سایه:
«اگر مرکز روان تو پُر از خود شده،
دیگر جاذبه ندارد—even اگر زیبا باشد.»
در روانشناسی یونگ، سایه فقط تاریکی نیست؛
بلکه «شکلهای پر زرقی»ست که ما آنها را با مرکز بودن اشتباه میگیریم.
کعبه، با سکوت و خالی بودنش،
سایهی خودمرکزبینی ایگو را فرو میریزد—even اگر ایگو رنج بکشد.
زائر، وقتی به کعبه میرسد،
نمینشیند؛
نمینالد؛
بلکه شروع میکند به طواف.
در روان، طواف، همان تکرارهای ماست برای نزدیک شدن به مرکز:
و زخم ما، در این است که:
«چرا هنوز نرسیدهام؟ چرا هنوز مرکز من خاموش است؟»
اما کعبه، مرکز بیصدای شفا است؛
شفایی که از دور زدن آغاز میشود، نه از تصاحب مرکز.
در طواف، زبان نمیچرخد؛
بدن میچرخد.
و این، زبان پنهان روان است:
«وقتی ذهن خاموش شود،
بدن آغاز میکند به شهود؛
و کعبه، مرکزِ بدونِ کلام، پاسخ میدهد—even اگر بیصدا.»
در تحلیل یونگی، وقتی روان با Self تماس پیدا میکند،
شفا نه از طریق تغییر،
بلکه از طریق بازگشت به نظم درونی رخ میدهد—even اگر تغییری ظاهری نداشته باشیم.
کعبه، در بسیاری از رؤیاهای عرفانی،
جایگاهی مرکزی دارد.
در روان، رؤیای رسیدن به خانهی خالی،
بدون فرش، بدون دیوار رنگی،
نشانهی رسیدن به مرکز «بینقش» روان است—نه مرکز ساختگی ایگو.
کعبه، در این معنا، همان جاییست که:
«نه چیزی برای دیدن داری،
نه چیزی برای تصرف،
فقط حضور.
و همین حضور، شفابخش است—even اگر نفهمی چرا.**
یونگ میگوید:
«مرکز روان، همیشه حاضر است؛
اما فقط زمانی آشکار میشود،
که ایگو از ادعای مرکز بودن دست بردارد.»
کعبه، همین است:
در نهایت، کعبه:
و پیامش این است:
«من بخشی از روان تو هستم،
بخشی که نه میگوید، نه میطلبد،
اما همهچیز در نسبت با من معنا میگیرد.
تو بچرخ—even اگر نرسی.
من نقطهای هستم که اگر فقط حاضر باشی،
روان تو به آرامی خود را بازمیسازد—not از بیرون،
بلکه از درون سکوت.»