در قرآن، واژهی «مقربون» بهویژه در سورهی واقعه آمده:
وَٱلسَّـٰبِقُونَ ٱلسَّـٰبِقُونَ، أُو۟لَـٰٓئِكَ ٱلْمُقَرَّبُونَ
(واقعه / ۱۰–۱۱)
و سپس آنها را در مرتبهای فراتر از اصحاب یمین قرار میدهد؛
در جایی «فی جَنّاتِ النَّعیم»؛ نه فقط در بهشت، بلکه در «نعمتِ بودن».
در روان، مقربون کسانیاند که از دایرهی عادت، ایگو، سایه، و حتی پرهیز عبور کردهاند؛
و به مرکز روان رسیدهاند—not برای سلطه، بلکه برای اتحاد با خویشتن.
ایگو دوست دارد دیده شود:
اما مقربون، نزدیکاند، ولی بیصدا؛
قدرتمندند، اما بیادعا.
در روان، آن بخش درونی که تو را به «مرکز» نزدیک میکند،
نه پررنگ است، نه پرسروصدا، بلکه آرام و شفاف است—even اگر نامرئی باشد.
یونگ میگوید:
«کمال، نه در سرکوب تاریکی، بلکه در ادغام آن است.»
در همین منطق، مقرب، نه کسیست که سایه ندارد،
بلکه کسیست که با سایهاش گفتوگو کرده، آن را دیده، زیسته، و فهمیده—even اگر هنوز با آن درگیر باشد.
در قرآن، مقام قرب، از آنِ سابقون است؛
آنانکه جلوتر رفتهاند،
و این جلوتر بودن، نشانهی عبور از تاریکی روان است—not فقط عبادت ظاهری.
در روان، هیچ نزدیکیای بدون گذار از رنج ممکن نیست.
مقربون، درونیترین قسمت انساناند:
یعنی:
«قرب، بدون گذار از اندوه، توهم است—not واقعیت.»
و مقرب، در روان، همان بخشِ شفا یافتهایست که با تمام درد، هنوز باز است—not بسته.
در قرآن، دربارهی مقربون، توصیفهای تصویری میآید—not حرفهای زیاد:
اما دربارهی گفتارشان سکوت است؛
چرا؟
چون در روان، نزدیکترین نقاط، ساکتتریناند.
وقتی به مرکز روان میرسی،
بهجای گفتن، میفهمی؛
بهجای اثبات، حضور داری—even اگر هیچکس نفهمد.
در روان، مقرب، آن نیروییست که تو را آرام میکند—not از بیرون، بلکه از درون.
نه چون چیزی به تو داده شده،
بلکه چون چیزی از تو برداشته شده:
وقتی اینها بروند، مرکز ظاهر میشود—even اگر زخم هنوز باشد.
و این، همان لحظهی «قرب» است:
نزدیکی به خودِ بیواسطه—not بیخطا، بلکه بینقاب.
در سفر قهرمان، یونگ سه مرحله را میشمارد:
۱. جدایی از عادت و جمع،
۲. عبور از تاریکی و مواجهه با سایه،
۳. بازگشت به جهان با نوری تازه.
مقرب، کسیست که این سفر را طی کرده:
با درد، با شب، با درونِ خاموش،
و اکنون بازگشته—not برای افتخار، بلکه برای حضور.
در روان، مقرب همان بخشِ آگاهِ بالغِ روشن است—not چون میداند،
بلکه چون دیده، لمس کرده، و آگاهانه برمیگردد—even اگر دیگران ندانند از کجا آمده.
در نهایت، مقربون:
و پیام روانشناختیِ آنها این است:
«تو وقتی مقرب میشوی،
که از نمایش خستهای،
از ادعا عبور کردهای،
از زخم نگریختهای،
و درونت آرام است—even اگر جهان آشوب باشد.
و این، همان لحظهی نزدیک شدن است؛
نه به بهشت،
بلکه به خودِ شفاف و بیدارِ انسانیات.»