در قرآن، واژهی «مشیت» بهگونهای تکرار میشود که آدمی را به تأمل وامیدارد؛ نه با لحن حکم، بلکه با لحنی از آرامش در عین حتمیت:
وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ
(تکویر / ۲۹)
شما اراده نمیکنید، مگر آنکه خدا بخواهد.
و یا:
إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ
(هود / ۱۰۷)
پروردگارت، در آنچه بخواهد، فعال است.
در نگاه نخست، مشیت نوعی جبر الهی مینماید؛ اما در سطحی عمیقتر، «مشیت» طرحی نرم و در عین حال نافذ از ارادهی معناست که در دل رویدادها، رفتارها و حتی آرزوهای ما جریان دارد—not با زور، بلکه با ساختار.
در روانشناسی یونگ، میتوان مشیت را همسنگ با حرکت پنهان ناخودآگاه بهسوی تمامیت (wholeness) دانست؛ نیرویی که، حتی بدون آگاهی ایگو، روان را به سوی تجربههایی میبرد که برای شکوفایی آن لازماند—even اگر آن تجربهها خوشایند نباشند.
ایگو خود را مرکز انتخاب و اراده میبیند.
تصمیم میگیرد، برنامهریزی میکند، آرزو میسازد.
اما مشیت، مثل جریانی پنهان، گاه در خلافجهتِ این انتخابها حرکت میکند:
در این لحظهها، ایگو درمییابد:
«من همهچیز را نمیگردانم.
شاید در من، چیزی عمیقتر از من، در حال هدایت است.»
مشیت، به زبان روان، صدای جهتگیری ناخودآگاه است—even اگر آرام باشد.
سایه همیشه دشمن نیست.
گاهی سایه مسیر ضروریِ حرکت بهسوی معناست—even اگر از راهی تاریک بگذرد.
مثلاً:
مشیت، آن نیروییست که از دل این شکستها، پیشتر از تو، راه را میدانسته—even اگر تو مقاومت کرده باشی.
در این معنا، مشیت در تاریکی هم حضور دارد—not بهعنوان تنبیه، بلکه بهعنوان جریان هدایت.
ناخودآگاه ساختاری دارد که فقط با زمان خودش آشکار میشود.
یعنی:
اما بعدتر میفهمی:
در تو، چیزی از تو پیشتر میدانسته؛
و آن، مشیت روانی تو بوده است.
یونگ میگوید:
«ناخودآگاه، روان را به سوی تجربههایی هدایت میکند که رشد را ممکن میسازند—even اگر آگاهی مخالف باشد.»
کهنالگوها صرفاً تصاویر نیستند، بلکه ساختارهاییاند که روان را شکل میدهند و به آن جهت میدهند—even بدون آگاهی.
مثلاً:
در این معنا، مشیت نه از بیرون، نه از منطق، بلکه از ساختار روان میآید—even اگر آن ساختار از ایگو پنهان باشد.
رؤیاها، گاه نشان میدهند که چیزی در راه است—even اگر هنوز تصمیمی نگرفتهای.
مثلاً:
این رؤیاها، اغلب نوعی بیان روان از مشیت درونیاند؛
نقشهای از مسیری که روان میخواهد طی کند—even اگر ایگو هنوز مقاومت میکند.
در این معنا، رؤیا تجلی مشیت است—not بهعنوان پیشگویی، بلکه بهعنوان تبلور جهت.
فردیتیابی، یعنی حرکت بهسوی تمامیت—not لزوماً خوشبختی.
و مشیت، نیروییست که:
در این معنا، مشیت با فردیتیابی همصداست—even اگر بر خلاف خواستههای کوتاهمدت تو باشد.
مشیت، مثل نسیمیست که اگر ساکت باشی، میشنوی.
اما اگر فریاد بزنی، آن را از دست میدهی.
یعنی:
مشیت، صدای حکمت است—not از بیرون، بلکه از ژرفای روان.
و برای شنیدنش، نه قدرت میخواهی، نه استدلال؛
فقط حضور، پذیرش، و اندکی سکوت.
در نهایت، «مشیت» را میتوان چنین شناخت:
مشیت یعنی:
«در من، چیزی هست که میداند—even اگر من ندانم.
چیزی هست که میخواهد—even اگر من نخواهم.
و اگر خودم را با آن همآهنگ کنم،
شاید رشد کنم—not بهسادگی، بلکه بهدرستی.»