لیال عشر: ده شب عبور از تاریکی به درون، سفر خاموشی برای تولد آگاهی، و تمرین دیدن سایه در آیینهی شب
قرآن با سوگندی آغاز میشود که در نگاه نخست، ساده و شاعرانه است اما در عمق، کوهی از معنا را در دل دارد:
وَالْفَجْرِ • وَلَیَالٍ عَشْرٍ
سوگند به فجر، و ده شب.
این ده شب، در سنت اسلامی، معمولاً به دههی آغازین ذیالحجه تفسیر میشوند—روزهایی که به عید قربان میرسند و در قلهی خود، حج و وقوف در عرفات را در دل دارند. اما این ده شب، فراتر از تقویم، نماد سفریاند در تاریکی. سفری که نهتنها بیرونی، بلکه درونی است. ده شب، ده لایهی عبور از خویش، ده گام در تاریکی تا رسیدن به نور فجر.
در روانشناسی یونگ، چنین شبهایی معادل سفر قهرمان در دل ناخودآگاه هستند. هر شب، مرحلهایست از مواجهه با یک چهرهی درونی: سایه، عقده، ترس، زخم، نیاز، وهم، آرزو، نقش، وابستگی، و در نهایت، ایگو.
لیال عشر، در این معنا، دورهای فشرده و مقدس از سکوت، مکاشفه، و پوستاندازی روان است؛ نوعی اعتکاف روانی، جایی برای فرو رفتن—not برای گریز.
در ترتیب آیاتی که با فجر آغاز میشود، «ده شب» پیش از آن آمدهاند. این یعنی فجر، بدون عبور از لیال عشر معنا ندارد. اگر فجر تولد آگاهی باشد، لیال عشر دوران بارداری رواناند—نه بارداری جسم، بلکه بارداری معنا.
هر شب، یک لایهی تاریکی را در دل دارد. گاهی از خشم میگذریم، گاهی از انکار، گاهی از حسادت، گاهی از احساس بیارزشی. این عبور، زمان میخواهد. لیال عشر، نشانهی همین زمان مقدس است.
یونگ میگوید:
«تبدیل شدن، نیازمند زمان درونی است—not صرفاً تغییر بیرونی.»
و این زمان، اغلب تاریک است. چون تاریکی، تنها فضاییست که در آن میتوان نطفهی تحول را کاشت.
در روان ما، شب همیشه نشانهی بحران نیست. گاه نشانهی مکث است. لحظهای برای دیدن چیزی که همیشه بوده، اما از آن گریختهایم. شب، فضا را فراهم میکند برای این نگاه تازه.
لیال عشر، در این معنا، تمرینیست برای نشستن. دیدن، نه داوری. لمس کردن، نه جنگیدن.
لحظهای که میگویی: «بله، این هم بخشی از من است. خشمم، ترسم، حسادتم، همهشان هستند. ولی من میتوانم آنها را ببینم—not بشوم.»
یونگ باور داشت که رشد، از دل نگاه بیداوری آغاز میشود. نگاه به درون، مثل تماشای آسمان شب. هر ستاره، یک عقده. هر سیاهی، یک خلأ. اما وقتی ببینیشان، آنها بخشی از نقشهی راه میشوند—not تهدید.
در پایان این ده شب، در سنت حج، انسان به «منا» میرسد: جایی برای قربانی. و این قربانی، صرفاً یک حیوان نیست. بلکه نماد چیزیست که باید درون خودمان نیز ذبح شود:
در روان، این لحظه معادل عبور از ایگو است. یونگ مینویسد:
«ایگو، برای رسیدن به خویشتن، باید دست از قدرت بردارد.»
لیال عشر، ده شب آمادهسازی برای این لحظهی دشوار است. جایی که روان باید تصمیم بگیرد: چه چیزی را باید نگه داشت، و چه چیزی را باید گذاشت و گذشت.
یکی از ویژگیهای شب، خاموشیست. و در این خاموشی، صداهایی شنیده میشود که در روز گماند. لیال عشر، فضاییست برای گفتوگوی بیکلام با آن بخش از روان که اغلب انکار شده:
کودک زخمی، زن یا مرد درونی، هنرمند خاموش، یا خدای فراموششدهی درون.
در این ده شب، اگر گوش بسپاریم، صداهایی میآید که نه ترسناک، بلکه نجاتبخشاند. پیامهایی که میگویند: «تو فقط آن نیستی که وانمود میکنی هستی. تو چیزی عمیقتر، پیچیدهتر، و زندهتری.»
در روانشناسی یونگ، این لحظه را «تماس با Self» مینامند: مرکز هستی روانی، که همیشه ساکت است—but همیشه آنجاست.
این ده شب، الزاماً زمان کشف نیستند. گاهی فقط سکوتاند. مکث. تردید. فقدان جواب.
اما روان، برای رشد، نیازمند همین لحظات است. لحظاتی که به خود بگوید: «من نمیدانم—but نیازی هم نیست که فوراً بدانم. فقط باید بمانم، نگاه کنم، و گوش بسپارم.»
این ماندن، همان نقطهایست که فجر از آن زاده میشود.
در نظام کیهانی، هر چیز چرخه دارد. ده شب، نه عددی تصادفی، بلکه نشانهای از یک دورهی کامل است. روان نیز، برای هر تحول عمیق، نیاز به چرخه دارد. شبهای پیاپی، مکاشفههای تدریجی.
یونگ میگفت: «رشد روان مثل جوشیدن است—not انفجار.»
لیال عشر، همان دوران جوش درونیست—نه هنوز فوران، نه هنوز روشنایی، بلکه آمادهسازی آرامی برای دگرگونی.
نهایت این ده شب، فجر است. اما این فجر، فجر معمولی نیست. نه صرفاً طلوع خورشید، بلکه طلوع خویشتن.
این فجر، نوریست که با سکوت، اشک، تردید، مواجهه با سایه، قربانیکردن ایگو و گفتوگوی درونی بهدست آمده—not با تعلیم صرف.
فجرِ پس از لیال عشر، دیگر نور بیرونی نیست. نوریست که از درون میتابد. نوری که روان، خودش کاشته، پرورده، و حالا به آن زاییده شده است.
در نهایت، لیال عشر چیزی بیشتر از ده شب در تقویم است. آنها:
پیام لیال عشر این است:
«نور، هدیهای نیست که داده شود. نوریست که از دل ده شب زیسته شده، متولد میشود. فقط کافیست نترسی، بمانی، و بگذاری شب، با تو سخن بگوید.»