در قرآن، قیامت لحظهایست که:
يَوْمَ تَرْجُفُ ٱلرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا ٱلرَّادِفَةُ
(نازعات / ۶–۷)
إِذَا ٱلشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَإِذَا ٱلنُّجُومُ ٱنكَدَرَتْ
(تکویر / ۱–۲)
اما در روان نیز، لحظهای هست که همهچیز میلرزد:
و این، قیامت روان است—not پایان، بلکه آغازِ حقیقت.
ایگو ساختار میسازد:
اما در سفر روان، لحظهای میرسد که هیچکدام از اینها دیگر کار نمیکند.
اینجاست که:
«نمیدانی کی هستی،
راهت را نمیبینی،
و نمیتوانی خودت را جمعوجور کنی…»
یونگ این نقطه را «فروپاشی سازهی ایگو» مینامد—و آن را پیشنیاز تولد «خود» میداند.
در قرآن، قیامت همان لحظهایست که ایگو دیگر نمیتواند خودش را پنهان کند:
وَبَرَزُوا۟ لِلَّهِ ٱلْوَٰحِدِ ٱلْقَهَّارِ
(ابراهیم / ۴۸)
و ظاهر میشوند در برابر حقیقتی که دیگر نمیتوان از آن گریخت.
در قرآن، در قیامت:
يَوْمَ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا
(زلزال / ۴)
در روانشناسی یونگ نیز، سایهای که سالها سرکوب شده، یکباره در بحرانهای بزرگ فوران میکند:
قیامت، در روان، یعنی: رهایی محتویات ناخودآگاه—not برای نابود کردن تو، بلکه برای کامل کردن تو.
در قرآن، قیامت «یوم الحسرة» است—روز حسرت:
وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ ٱلْحَسْرَةِ
(مریم / ۳۹)
در روان، این حسرت همان زخمهای بیاننشدهاند:
و قیامت، زمانیست که این زخمها دیگر نمیخواهند پنهان بمانند.
اما اگر بپذیریشان، میتوانند به حکمت بدل شوند—not دردی بیثمر، بلکه نوری از دل تاریکی.
همهچیز را عقب میاندازیم:
و گمان میکنیم قیامت «بعداً» میآید.
اما در قرآن، قیامت «نزدیک» است:
أَزِفَتِ ٱلْآزِفَةُ
(نجم / ۵۷)
در روان، هر بحران عمیق، قیامتِ فردی ماست.
نه فردا، نه بعد از مرگ؛ بلکه همین حالا، وقتی دیگر نمیتوانی نادیده بگیری.
در قرآن، قیامت روزِ «فصل» است—روز تمایز:
در روان، نیز چنین است:
لحظهای فرا میرسد که دیگر نمیتوانی همهچیز را با هم نگهداری.
باید تصمیم بگیری:
قیامت، در این معنا، شوک بیداریست—not برای رنج، بلکه برای رهایی.
در روانشناسی یونگ، سفر فردیتیابی با نوعی مرگ روانی آغاز میشود:
قیامت، لحظهی این مرگ است.
و سپس:
وَنُفِخَ فِى ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَمَن فِى ٱلْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ ۖ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَىٰ فَإِذَا هُمْ قِيَامٌۭ يَنظُرُونَ
(زمر / ۶۸)
این «نفخهٔ دوم»، همان تولد دوباره در روان است:
در نهایت، قیامت:
و پیامش این است:
«اگر جرئت کنی در آینه نگاه کنی،
اگر تاب بیاوری که همهچیز بریزد،
اگر تسلیم شوی نه برای شکست، بلکه برای روشنشدن،
آنگاه، تو برخواهی خاست—not به شکل گذشته،
بلکه به شکل خودت—خودت، برای اولینبار.»