در قرآن، قلب صدها بار در اشکال مختلف آمده است:
قلوب، قلبه، فی قلوبهم، تطمئن القلوب، اقفال علی قلوبهم…
و عجیب آنکه قرآن میگوید:
نابیناییِ واقعی، نابینایی چشم نیست؛ بلکه نابیناییِ قلب است.
فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى ٱلْأَبْصَـٰرُ وَلَـٰكِن تَعْمَى ٱلْقُلُوبُ ٱلَّتِى فِى ٱلصُّدُورِ
(حج / ۴۶)
در روانشناسی یونگ نیز، آنچه «قلب» مینامیم، معادل مرکز روانیایست که میتواند:
ایگو ترجیح میدهد که نبیند:
اما قلب، اگر زنده باشد، نمیگذارد روان آسوده در دروغ بماند—even اگر ایگو نخواهد.
در قرآن، قلبِ سالم، تسلیم حقیقت است—not چون مجبور شده، بلکه چون دیده و پذیرفته.
وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَٱلصَّـٰبِرِينَ...
(حج / ۳۵)
قلب، جاییست که حقیقت، حتی بدون کلمه، لمس میشود.
و در روان، این لحظه، نقطهٔ تماس روان با خویشتن واقعی است—even اگر با گریه همراه باشد.
در روان، سایه همان بخشیست که:
قلب، برخلاف ایگو، توان دیدن سایه را دارد؛ چون از ساحت نور است، نه از ترس.
قرآن دربارهی قلبهایی سخن میگوید که قفل شدهاند (أَقفال)، مهر خوردهاند (خَتَمَ الله)، بیمارند (مَرَض)، یا سخت شدهاند (قاسیة):
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّنۢ بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِىَ كَٱلْحِجَارَةِ
(بقره / ۷۴)
یعنی: اگر قلب، از دیدن بازبماند، سایه جای آن را میگیرد—not برای تخریب، بلکه چون صداقت ترک شده.
در روان، قلبی که از سایه دور شود، یا «سرد» میشود، یا «احساساتی»، اما هر دو، بیتماس با واقعیتاند.
زخمهای دیدهنشده:
اما قرآن، قلب را محل اطمینان و شفا نیز میداند:
أَلَا بِذِكْرِ ٱللَّهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
(رعد / ۲۸)
در روان یونگی، وقتی زخم دیده شود، پذیرفته شود، و تفسیر شود، نهتنها مخرب نیست، بلکه به هستهٔ زندگی روان تبدیل میشود.
و این، قلبیست که از «مرکز» میتپد—not از واکنش.
در قرآن، وسوسه و نفاق، در دلها آغاز میشود—not در ذهن:
فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌۭ
(بقره / ۱۰)
یعنی فساد روان، با قانع شدن نیست که آغاز میشود، بلکه با میلِ نادیده گرفتهشده، حسادت، یا تکبر.
در روان، همانجا که قلب از دیدن خودداری میکند، شخصیت، به وسوسه تن میدهد—not چون شرور است، بلکه چون قلب، دیگر زنده نیست.
در قرآن، خداوند قلب را مرکز تذکر، هدایت، آرامش و بینایی حقیقی میداند.
فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى ٱلْأَبْصَـٰرُ وَلَـٰكِن تَعْمَى ٱلْقُلُوبُ
(حج / ۴۶)
در روان، شفا یعنی بازگشت به جایی که:
و قلب، تنها عضویست که میتواند هم حقیقت را بپذیرد، هم عشق را حفظ کند—even با تمام تضادها.
در تحلیل یونگی، قلب معادل Self است؛
یعنی مرکز روان، که همهچیز به سوی آن حرکت میکند.
قلب، جاییست که:
قرآن در لحظهٔ اوج فردیت، میگوید:
إِلَّا مَنْ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلْبٍۢ سَلِيمٍۢ
(شعرا / ۸۹)
یعنی: قلب، اگر سالم باشد، همهچیز میتواند از نو ساخته شود—even اگر قبلاً ویران شده باشی.
در نهایت، قلب:
و پیامش این است:
«من در تو هستم.
حتی اگر فراموشم کنی، حتی اگر ببندیام،
من هنوز میتپم.
و اگر جرئت کنی دوباره ببینیام،
من راه را نشانت میدهم—not از ذهن، بلکه از حضور.»