فِطرت: نقشهی خاموش درون انسان، حضور پیشینیِ معنا، و حافظهای که فراموش شده، نه چون نبوده، بلکه چون در هیاهوی جهان و ایگو، صدایش شنیده نشده. فطرت، صدای آغازین جان است—even اگر ذهن، نامی برایش نیابد
در قرآن، فطرت جایگاهی بنیادین دارد. در آیهای کلیدی آمده است:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (روم/۳۰)
در این آیه، «فطرت» بهعنوان اساس دین معرفی میشود—دینی که برخاسته از طبیعت حقیقی انسان است، نه تحمیلشده از بیرون. در روایتهای دینی نیز آمده است:
کل مولود یولد على الفطرة
هر نوزادی بر فطرت متولد میشود.
اما فطرت چیست؟ چگونه میتوان آن را در روان بازشناخت؟ و چرا فطرت فراموش میشود؟
در روانشناسی تحلیلی یونگ، مفهومی بسیار نزدیک به فطرت، Self یا خویشتن است—مرکز ناخودآگاه ژرف که در آن، الگوهای بنیادین، نیروی حیات، معنا و یکپارچگی ساکناند. یونگ همچنین از کهنالگوها سخن میگوید که مانند "نقشههای پیشینی روان"، درون ما حضور دارند—even اگر هرگز آنها را آموزش ندیده باشیم.
فطرت، در قرآن، چیزیست که "بر آن آفریده شدهایم"—نه چیزی که بعدها یاد میگیریم.
یعنی بخشی از هستی ماست—not افزودهای بیرونی.
در روانشناسی یونگی نیز، Self همان چیزیست که روان بهطور طبیعی بهسوی آن تمایل دارد—even اگر ایگو از آن جدا شود.
در این نگاه، فطرت یعنی: تو از پیش میدانستی—but نه با ذهن، بلکه با جان.
اما اگر فطرت چنین نزدیک است، چرا از آن جدا میشویم؟
پاسخ در سایه است:
فطرت، بسیاری اوقات در دل همان چیزهایی پنهان است که به ما گفتهاند "نباید باشی".
یونگ میگوید: «سایه، نه شر است، نه دشمن؛ بلکه فطرتِ دفنشده است.»
از کودکی، برای پذیرفتهشدن، ما "کسی دیگر" میشویم:
در اینجا، فطرت خاموش نمیشود؛ در خواب میرود، و در رویا، حسرت، بحران و خستگی، خودش را نشان میدهد.
فطرت، در عمیقترین لایهاش، طلبِ معناست.
انسان میخواهد بداند چراست، برای چیست، و به کجا میرود—even اگر زبانش نرسد، یا دلیلش را نفهمد.
یونگ باور دارد که انسان، بدون معنا، فرو میپاشد—even اگر از نظر مادی، کامل باشد.
و این میل به معنا، همان زبانهی پنهان فطرت است—دعوتی درونی به اتصال با خویشتن، با کل هستی، و با حقیقتی بزرگتر از ایگو.
فطرت چیزی نیست که ساخته شود؛ باید کشف شود، احیا شود، از زیر لایههای ذهنی و عاطفی بیرون کشیده شود.
در قرآن، بازگشت به فطرت، همان هدایت راستین است؛ نه در قالب فرمول، بلکه در بازگشت به صداقت آغازین.
در روان هم، فردیتیابی یعنی:
گاهی وقتی در طبیعت هستیم:
احساس عجیبی پیدا میکنیم: آرامش، حضور، حتی اشک.
اینها نشانههای تماس با فطرت است—not با دلیل، بلکه با نوعی "بهیادآوردن".
یونگ میگوید: «تماس با طبیعت، تماس با حقیقت درونی ماست—not با منطق، بلکه با زیستن.»
برای بیدارکردن فطرت، نیاز به تکنیک خاصی نیست؛ فقط:
فطرت، مانند چشمهایست زیر خاک:
اگر خاکبرداری کنی—not برای ساختن، بلکه برای دیدن، آب خواهد جوشید.
در روان، فطرت را میتوان چنین شناخت:
پیام فطرت این است: «اگر خستهای، شاید از بس که خودت نبودهای.
اگر گمشدهای، شاید چون راه، از تو دور نشده، بلکه تو از خودت دور شدهای.»
و پیام نهایی: «فطرت، خانهی توست—not آرمان تو.
برگرد—not برای تغییر، بلکه برای دیدن.
چون آنکه باید باشی، همیشه بودهای—but شاید فراموش کردهای.»