عِلم: دیدنِ ساختیافته، دانستنِ نظاممند، و ساختن نقشهای ذهنی برای جهان؛ علم، تلاشیست برای نظمدادن به آشوب هستی—but اگر از جان جدا شود، بدل به ابزار سلطه میشود نه ابزار بیداری. علم، نردبانیست به سوی معنا—مگر آنکه تبدیل به قفس شود
در قرآن، واژهی عِلم از واژگان بسیار پُرتکرار است؛ اما برخلاف تصور رایج، علم در قرآن فقط به «دانش نظری» یا «اطلاعات» محدود نمیشود.
در قرآن، علم میتواند:
بهبیان دیگر، علم در قرآن، نه فضیلتی مطلق، بلکه کیفیتی وابسته به جهت و نیت است.
در روانشناسی تحلیلی یونگ نیز، علم در کنار شهود، احساس و حس، یکی از چهار روش ادراک جهان است—but یونگ هشدار میدهد که اگر علم به ابزار انحصاری دیدن جهان تبدیل شود، روان از زیست معنوی تهی خواهد شد.
در روان، ایگو بهشدت به علم گرایش دارد:
اما همین تمایل، اگر افسارگسیخته باشد، باعث میشود ایگو توهمِ همهچیزدانی پیدا کند.
قرآن در آیهای تکاندهنده میفرماید: وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (یوسف/۷۶)
یعنی هر دانایی، داناتری دارد.
یونگ نیز تأکید میکند: «وقتی ایگو، علم را ابزار توجیه همهچیز میداند، دیگر نمیشنود؛ فقط تحلیل میکند.»
گاهی علم، بهانهایست برای فرار از مواجهه با درون:
یعنی فرد، برای نگریستن به زخمهایش، بهجای لمس آنها، فقط دربارهشان مطالعه میکند.
در اینجا، علم تبدیل به حصاری علیه روان میشود—not ابزاری برای رشد.
یونگ معتقد بود: «دانشی که لمس نشده باشد، فقط فرافکنیِ ایگوست—not بیداریِ خویشتن.»
یکی از خطرناکترین پیامدهای علم، تکبر علمی است؛
یعنی تصور اینکه «من میدانم، پس حق با من است.»
در قرآن، بسیاری از طغیانگران، اهل علماند—but علمی که از معنا جدا شده:
یعنی: «من این ثروت را با دانشی که نزد من است، بهدست آوردم»—و سقوط او از همینجا آغاز شد.
در روان، ممکن است چیزی را «بفهمیم»، ولی زندگی نکنیم.
مثلاً:
در اینجا، علم، هنوز در سطح ایگو مانده؛
به ژرفای وجود نرفته، لمس نشده، تجربه نشده.
یونگ این را «خطر دانش انتزاعی» مینامد:
«چیزی را بدانی، ولی دگرگون نشده باشی.»
در قرآن، علم راستین با هدایت، شهود، نور، ایمان، و فهم ژرف همراه است.
عِلم نافع همان است که:
در روان یونگی نیز، علم اگر در کنار شهود، احساس و تجربه باشد، میتواند ابزار رشد روانی و فردیتیابی شود.
یکی از نشانههای علمِ بالغ، پذیرش نادانیست.
قرآن بارها از انسان میخواهد که بپرسد، تردید کند، و جستوجو کند—but همیشه به این آگاهی بازمیگردد که: وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا (اسراء/۸۵)
یعنی دانشتان اندک است—even اگر گمان کنید که میدانید.
یونگ نیز معتقد بود که روان انسان، میدانی از ناشناختههاست؛ و تنها کسی به رشد واقعی میرسد که در برابر ناشناخته، ساکت بایستد—not مغرور فریاد بزند.
علم، وقتی زیباست که به انسانبودن ما کمک کند:
در قرآن، علم حقیقی، آدم را به الله نزدیک میکند—نه دور.
و در روانشناسی نیز، یونگ میگوید: «داناییای که خشن است، هنوز ناپخته است.»
در روان، علم را میتوان چنین شناخت:
پیام علم این است: «بدان—but لمس کن.
ببین—but بپرس.
تحلیل کن—but با دل زنده باش.
چون علمی که نرمدل نباشد، فقط صورت حقیقت است—not روح آن.»
و پیام نهایی: «علم، آینه است—not چهره.
اگر میخواهی معنا را ببینی،
باید از آن عبور کنی—not در آن متوقف شوی.»