در قرآن، واژهی «عقل» در شکل فعلیاش یعنی یَعقِلُون، تَعقِلُون، لِقَومٍ یَعقِلُون بیش از ۴۹ بار آمده، اما جالب آنکه هرگز در قالب اسم (مثل “عقل” بهتنهایی) نیامده است.
این یعنی، عقل یک فرایند است—not یک چیز ثابت.
در آیات قرآنی، عقل همواره با دیدن، شنیدن، پرسیدن، عبرتگیری، تذکر و بازگشت به حقیقت همراه است:
إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَءَايَـٰتٍۢ لِّقَوْمٍۢ يَعْقِلُونَ
(نحل / ۱۲)
أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟
(بقره، نساء، انعام...)
در نگاه یونگ نیز، آنچه عقل نامیده میشود، نه صرفاً نیروی منطق، بلکه تواناییِ "تماشای بدون فرافکنی"ست—یعنی توان ایستادن در برابرِ واقعیت روان و هستی، بدون انکار یا تحریف.
ایگو، معمولاً با "منطق" همذاتپنداری میکند:
اما عقل قرآنی و تحلیلی، بهجای کنترل، از پرسش میآید؛ از پذیرش نادانی؛ از ایستادن در برابر حقیقت—even اگر دردناک باشد.
یعنی:
عاقل، کسیست که میفهمد که نمیفهمد—و آنجا تازه راه آغاز میشود.
در یونگ، ایگو زمانی شروع به فروپاشی سازنده میکند که عقل، تردید مقدس را وارد صحنه میکند.
عقل بدون دیدن سایه، خود را فریب میدهد.
در روان، سایه همان بخشهاییست که نمیخواهیم ببینیمشان—و اغلب، از آنها میترسیم:
عقلِ اصیل، یعنی توان دیدن این ابعاد، بدون فرار.
در قرآن نیز، عقل با تذکر، عبرت و «بصیرت» همراه است—not فقط با استدلال.
إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَعِبْرَةًۭ لِّأُو۟لِى ٱلْأَبْصَـٰرِ
(آل عمران / ۱۳)
در واقع، عقل بیدیدن سایه، شعور ندارد؛ فقط منطق دارد.
و منطق، بدون شهامت دیدن تاریکی، به ابزار توجیه تبدیل میشود.
یونگ بارها تأکید میکند:
«تفکر اصیل، اغلب پس از رنج آغاز میشود.»
زخمهایی که بهظاهر، ویرانگرند، گاه درون تو را بیدار میکنند:
عقل، در این معنا، شعلهایست در دل تاریکی—not نورِ همهچیز، بلکه امکانی برای دیدن نخستین گام.
و در قرآن نیز، انسان بارها پس از تجربهی عذاب، شکست یا حیرت به عقل دعوت میشود—not پیش از آن.
در روان، وسوسه همیشه با ظاهر موجه میآید:
عقل، وقتی حقیقی است، نمیگوید: «نباید.»
بلکه میپرسد: «آیا این همان چیزیست که هست؟ یا چیزیست که وانمود میکند هست؟»
در قرآن، عقل ابزار تشخیص است، نه ابزار تحریم؛
عقل کمک میکند تفاوت «زهر در زرورق» را با «حقیقت در خشکی» تشخیص دهی—even اگر اولی، لذیذتر باشد.
در قرآن، "عقل" با هدایت، حکمت، و قلب گره خورده است:
لَّهُمْ قُلُوبٌۭ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا... أُو۟لَـٰٓئِكَ كَٱلْأَنْعَـٰمِ
(اعراف / ۱۷۹)
یعنی عقل، نه فقط در مغز، بلکه در دلِ فهمیده میزید.
و در روانشناسی نیز، شفا زمانی کامل میشود که:
بیعقل، احساس در چرخهی تکرار گیر میافتد؛
و بیاحساس، عقل به توجیه بدل میشود.
در مسیر یونگی، فردیتیابی زمانی آغاز میشود که انسان:
این پرسش، جوهرهی عقل است.
و قرآن، بارها انسان را به همین پرسش دعوت میکند:
قُلْ هَلْ يَسْتَوِى ٱلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُو۟لُوا۟ ٱلْأَلْبَـٰبِ
(زمر / ۹)
"اولوا الالباب" در قرآن، همان کسانیاند که عقلشان فقط ابزاری برای غلبه نیست؛
بلکه چراغیست برای تماشا—even اگر آنچه میبینند، آسان نباشد.
در نهایت، عقل:
«ببین،
حتی اگر بترسی.
بپرس،
حتی اگر پاسخ، تلخ باشد.
و بفهم،
حتی اگر دیر…
چون عقل، از تو انسان میسازد—not با حساب، بلکه با حقیقت.»