اکو کاغذ | علی باوفا
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

تحلیل یونگی مفهوم شفا دادن کور و بیمار - عیسی (ع)

اکو کاغذ | www.ecokaghaz.com
اکو کاغذ | www.ecokaghaz.com


شفا دادن کور و بیمار: نه نمایش قدرت، بلکه بازگرداندن معنا. لحظه‌ای‌ست که «خویشتن شفاگر»، با نگاهش، روان را از انجماد درمی‌آورد؛ چیزی در وجود انسان لمس می‌شود—not در جسم، بلکه در جان. و این شفا، درونی‌ترین سفر از تاریکی سایه، به نور حضور است—even اگر دستان شفاگر بیرونی باشد، کار واقعی، در درون اتفاق می‌افتد

در قرآن، در آیه‌ای از زبان عیسی چنین آمده:

وَأُبْرِئُ ٱلْأَكْمَهَ وَٱلْأَبْرَصَ
(آل‌عمران / ۴۹)

«من کور مادرزاد و پیس را شفا می‌دهم.»

اما این توان، نه از خودش، بلکه از ربطش با خدای زنده می‌آید:

بِإِذْنِ ٱللَّهِ
"به اذن خدا."

در روان، این شفا یعنی:

«بخشی از وجود من، که با منبع حیات در پیوند است،
می‌تواند بخش‌هایی از روانم را که بسته، کور، یا زخم‌خورده‌اند، بازگرداند—even اگر عقل هنوز نپذیرفته باشد.»

۱. شفا و ایگو: ایگو با «ترمیم» خو گرفته، نه شفا. برایش درد، چیزی‌ست که باید کنترل شود، نه درک. اما خویشتن، شفا می‌دهد—not با فشار، بلکه با حضور. و شفا دادن کور، یعنی باز کردن چشم روان به چیزی که همیشه بوده، اما دیده نمی‌شده—even اگر جسم سالم بوده باشد

ایگو می‌گوید:

  • «چرا نمی‌بینی؟»
  • «کجای تو خراب است؟»

اما خویشتنِ شفاگر، می‌گوید:

«تو بسته‌ای—not چون نادانی،
بلکه چون زخمی هستی.»

در روان، کور شدن، نه‌فقط نابینایی حسی،
بلکه ناتوانی از دیدن حقیقت خویش است.

و شفا یعنی:

«من تو را می‌بینم—even اگر تو هنوز نبینی.»

۲. کور و سایه: کور مادرزاد، نماد آن بخشی از روان است که هرگز نور را تجربه نکرده؛ از آغاز، در تاریکی بوده. اما این تاریکی، گاهی نه نقص، بلکه سپر روان در برابر حقیقت تلخ بوده است. شفا، آن لحظه‌ای‌ست که روان جرئت می‌کند نور را بپذیرد—even اگر نخستین بار باشد

یونگ می‌نویسد:

«آن‌که نمی‌بیند، لزوماً نابینا نیست؛
شاید از دیدن، زخم خورده است.»

و عیسی، با نگاهش، نمی‌پرسد:
«چرا نمی‌بینی؟»
بلکه می‌گوید:

«بگذار ببینی—even اگر برای اولین بار.»

در روان، این یعنی:
بخشی از من، آماده است به تاریک‌ترین نقطه‌ام، نور ببخشد—even اگر دردناک باشد.

۳. پیسی و زخم: پیس، نماد زخم‌هایی‌ست که دیده می‌شوند—شرمندگی، ترس، هویتی که انگ خورده. و شفا دادن آن، یعنی: بازگرداندن احترام، حضور، و حقِ بودن. در روان، شفا یعنی: "تو نه زخمی، نه ننگ‌آور؛ تو فقط به حضور نیاز داری—not پنهان‌ شدن"

افراد پیس، طرد می‌شدند.
اما عیسی، با لمس آن‌ها، می‌گفت:

«تو لایق لمس هستی.
تو هنوز انسان کاملی—even اگر ظاهر تو زخمی‌ست.»

در روان، پیسی یعنی:

  • ترس از دیده شدن،
  • اضطراب از متفاوت بودن،
  • شرمِ بودن.

و شفا یعنی:

«من تو را با همین زخم‌ها، می‌پذیرم—even اگر تو هنوز خودت را انکار می‌کنی.»

۴. شفا و زخمِ روان: برخی زخم‌ها، آن‌قدر عمیق‌اند که کلمات به آن‌ها نمی‌رسند. اما نگاه عیسی، بدون کلام، شفا می‌بخشد. در روان، این لحظه یعنی: بخشی از جان من، بدون تحلیل، بدون نصیحت، فقط با حضورش، زخمم را نرم می‌کند—even اگر هنوز درد باشد

یونگ می‌گوید:

«تمام روان، با یک نگاه راستین، شروع به بازسازی می‌کند.»

و نگاه عیسی، دقیقاً همین است:

«من تو را می‌بینم.
نه به‌عنوان مشکل،
بلکه به‌عنوان امکان.»

۵. رؤیای شفا: اگر در خواب ببینی کسی با دستش تو را لمس می‌کند، یا چشمانت باز می‌شوند، یا زخمی‌ات التیام یافته، روانت شاید دارد از مرحله‌ی پذیرش عبور می‌کند—even اگر هنوز ذهن تحلیلی‌ات مقاومت دارد

در رؤیا:

  • لمس،
  • باز شدن،
  • روشنایی ناگهانی،

همه نماد آغاز شفا از بخش‌های سایه‌اند.

و اگر در خواب، تو زخم‌داری، و کسی فقط تو را می‌بیند،
بدان که روانت دارد می‌گوید:

«من شفاگر خود تو هستم—even اگر باورش سخت باشد.»

۶. شفا و فردیت‌یابی: فردیت‌یابی بدون شفا ممکن نیست. چون مسیر کشف خویشتن، بدون مواجهه با کورها، پیس‌ها، و زخم‌های خودت کامل نمی‌شود. عیسیِ شفاگر، در روان، همان نیرویی‌ست که به‌جای انکار، دست می‌گذارد روی زخم، و می‌گوید: «تو هنوز زنده‌ای—even اگر فراموش کرده باشی»

ایگو می‌خواهد زخم را پنهان کند.
اما خویشتن، آن را لمس می‌کند.

و روان، وقتی آن لمس را حس کرد،
آرام‌آرام:

  • خود را بازمی‌شناسد،
  • و به خود بازمی‌گردد—even اگر کند، حتی اگر همراه اشک.

جمع‌بندی: شفا دادن کور و بیمار توسط حضرت عیسی (ع)، در قرآن و روان، نماد حضور بخشی از خویشتن است که، بی‌قضاوت، آماده است زخم‌های ما را لمس کند. صدایی که نمی‌گوید «چرا چنین شد؟»، بلکه می‌پرسد: «آیا می‌خواهی دوباره ببینی؟» و این پرسش، آغاز بیداری‌ست—even اگر تاریکی طولانی بوده باشد

در نهایت، عیسیِ شفاگر می‌گوید:

«من بخشی از روان تو هستم،
بخشی که نمی‌ترسد از زخم،
از ننگ، از تاریکی.
من صدای حضورم،
و اگر تو بخواهی،
من می‌توانم دست بر زخم تو بگذارم—not برای پاک کردنش،
بلکه برای اینکه بدانی:
هنوز می‌شود دید،
هنوز می‌شود زیست—even اگر روزی فکر کردی نمی‌شود.»


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید