در قرآن، واژهی «سوء» بارها آمده است؛ گاه در اشاره به عمل، گاه به نیت، و گاه به وضعیت یا حالت روانی:
وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ... فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ... وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا... وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ * وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ
(ص / ۲۴)
فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَٱللَّهُ ٱلْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ
(یوسف / ۱۸)
که در همین داستان، یعقوب از «سوء»یی که پسرانش پنهان کردهاند آگاه است—even اگر نگویند.
در این آیات، سُوء نه فقط خطای بیرونی، بلکه حالتیست از انکار درونی؛ گناهی که دیده نشده، حسد پنهان، نیتی که بر زبان نیامده، اما در روان کار میکند.
در روانشناسی یونگ، سُوء را میتوان معادل با سایهی سرکوبشدهای دانست که چون دیده نشده، به شکلی پیچیده، تحریفشده یا انفجاری بازمیگردد—not برای تخریب، بلکه برای فریاد.
ایگو دوست دارد خود را خوب، بیخطا، و عادل ببیند.
و برای همین:
اما سُوء، همان بخشیست از روان که ایگو نمیخواهد مسئولش باشد.
یونگ میگوید:
«هر چیزی که در خودت نمیپذیری، روزی به شکل تقدیر در برابرت خواهد ایستاد.»
سُوء، همان تقدیر خودساخته است، که از انکار زاده شده—not از ذات.
حسد، خشم، لذتِ از رنج دیگران، شهوتِ قدرت، خفتِ دیگرخواهی، ترس از بیارزشی—همه اینها وقتی دیده نشوند، سایه میسازند.
و سایه، وقتی از دید تو بیرون ماند، در رفتار، نگاه، زبان و تصمیمهایت نشت میکند—even اگر انکارش کنی.
سُوء، در این معنا، نه خطا، بلکه حضورِ فعالِ بخش نادیدهی روان است.
یعنی:
«تو فکر میکنی داری درست عمل میکنی،
اما روانت، با زخمی واکنش نشان میدهد—not با نور.**
در ناخودآگاه، محتوای «سُوء» اغلب با ترس و شرم دفن میشود:
اما روان، آن را فراموش نمیکند.
در رؤیا، در واکنشهای ناگهانی، در تصمیمهایی که خودت هم نمیفهمی چرا گرفتهای، سُوء بازمیگردد—not برای مجازات، بلکه برای دیدهشدن.
هر کهنالگوی مثبت، سایهای دارد:
وقتی فقط روی چهرهی روشن تمرکز میکنی، سُوء در سایهی همان چهره شکل میگیرد—even اگر نیت اولیهات پاک باشد.
در رؤیا، «سُوء» اغلب چهرهی آشنایی دارد:
این رؤیاها ترسناکاند، اما صادق.
روان دارد میگوید:
«در تو چیزی هست که اگر نپذیری، خودش را تحمیل میکند—not از شرارت، بلکه از طرد.»
در مسیر فردیتیابی، فرد ابتدا میخواهد خوب باشد، مفید باشد، شایسته باشد.
اما در ادامه درمییابد:
اگر جرأت کند این را ببیند، سُوء تبدیل میشود—not به نور، بلکه به آگاهی.
یونگ میگوید:
«سایه را نمیتوان حذف کرد؛ فقط میتوان به آن نگاه کرد، و با آن صلح کرد.»
و این صلح، آغاز شفاست—even اگر اشک داشته باشد.
در نهایت، سُوء زمانی آرام میگیرد که فرد بگوید:
«بله، من اشتباه کردهام.
بله، من خشم داشتهام.
بله، در من زشتی هست.
اما من آن را میبینم، و انکار نمیکنم.»
و این، صداقت روانیست—not معصومیت، بلکه بلوغ.
در نهایت، «سُوء» را میتوان چنین شناخت:
و شاید پیام نهایی آن این باشد:
اگر جرأت کنی به سُوءت نگاه کنی،
او نه تو را نابود میکند،
نه تو را متهم،
بلکه دعوتت میکند به صداقتی تازه؛
جایی که خودت را کاملتر میبینی—even اگر تکههایی زشت باشد.