در قرآن، داستان موسی از همهٔ پیامبران بیشتر آمده است؛ نه فقط از جهت کمیت، بلکه از جهت لایههای تجربهپذیر روانی.
او کسیست که:
یعنی موسی، تصویر تمامنمای فردیست که هم سایه را دیده، هم نور را لمس کرده، هم شکست خورده، و هم برخاسته—not در بیرون، بلکه در درون روان تو.
موسی، در کودکی در آغوش دشمن پرورش مییابد—فرعون.
در روان، این یعنی:
یعنی: موسی، بخشی از روان است که میتواند از ایگو و ساختار قدرت فاصله بگیرد—even اگر در درونِ آن زاده شده باشد.
ایگو میخواهد بماند و تطبیق یابد؛
موسی اما میخواهد بداند حقیقت چیست—even اگر نتیجهاش تبعید باشد.
در قرآن آمده:
فَوَكَزَهُۥ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ
(قصص / ۱۵)
یعنی موسی، از خشم، از اشتباه، از عمل بدون آگاهی نمیترسد.
یعنی: او کسیست که اشتباه کرده، و پذیرفته.
یعنی بخش آگاه روان، تنها زمانی حقیقی میشود که از تاریکی عبور کند—not آنکه تظاهر به نور کند.
در روانشناسی یونگ، این همان لحظهی تماس با سایه است؛
وقتی درمییابی که:
در مدین، موسی بهظاهر دور از ماجراست، اما در حقیقت، در مرحلهی بازسازی روانیست.
او چوپانی میکند، ازدواج میکند، فراموش میشود…
اما درست آنجاست که شعلهی نور را میبیند:
إِنِّىٓ ءَانَسْتُ نَارًۭا
(طه / ۱۰)
یعنی نور، پس از تبعید، پس از تنهایی، پس از زخم میآید—not در اوج قدرت.
در روان، موسی آن بخشیست که میفهمد:
تا زخم دیده نشود، تا ایگو بشکند، تا سؤال زاده نشود،
نور آغاز نمیشود—even اگر شعله کوچک باشد.
يَـٰمُوسَىٰٓ إِنِّىٓ أَنَا ٱللَّهُ
(طه / ۱۴)
در این لحظه، چیزی فراتر از ایگو،
فراتر از نفس،
فراتر از ترس و خواستن،
تو را صدا میزند.
در روان، این همان لحظهی رویارویی با Self است؛
یعنی مرکز حقیقی وجود،
یعنی «امر الهی» که در زبان یونگ، همان خود حقیقی است.
و موسی، بخشی از توست که صدای این خود را میشنود—even اگر بلرزد.
فرعون، درون و بیرون توست:
و موسی، بخشیست که میداند باید بازگردد، و فرعون را خطاب کند—not برای نابودی، بلکه برای پایانِ سلطه.
در روان، این همان لحظهایست که تو با کهنالگوی سلطهگرِ درون روبهرو میشوی—even اگر زبانت بند بیاید.
و اینجاست که موسی میگوید:
رَبِّ ٱشْرَحْ لِى صَدْرِى... وَٱحْلُلْ عُقْدَةًۭ مِّن لِّسَانِى
(طه / ۲۵–۲۷)
بنیاسرائیل در داستان موسی،
همراه اویند،
اما هرگز با او نیستند.
در روان، قوم، بخش کودکوار، ترسو و واکنشی ماست
که حتی اگر نور دیده باشد،
باز هم به گوسالهی طلایی رو میآورد؛
چون درونش، هنوز در بند است.
و موسی، بخشی از روان است که میکوشد این قوم را بالا بیاورد،
حتی اگر بارها شکست بخورد—even اگر تنها بماند.
در نهایت، موسی:
و پیامش این است:
«تو درونت پیامبری داری،
که میداند کِی بترسد،
کِی سخن بگوید،
و کِی بایستد—even اگر صدایی در بیرون نباشد.
او را صدا بزن؛
حتی اگر سالها ساکت مانده باشد.»