در قرآن، تعبیر «أُولُوا الألباب» بیش از ۱۵ بار آمده است، معمولاً در پایان آیات سنگین، ژرف، یا رمزگونه:
إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكْرَىٰ لِأُولِي ٱلْأَلْبَـٰبِ
(زمر / ۲۱)
كِتَـٰبٌ أَنزَلْنَـٰهُ إِلَيْكَ مُبَـٰرَكٌۭ لِّيَدَّبَّرُوٓا۟ ءَايَـٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُو۟لُوا۟ ٱلْأَلْبَـٰبِ
(ص / ۲۹)
لبّ، یعنی مغزِ مغز؛ عصارهٔ آگاهی.
و «اولوا الالباب» یعنی کسانیکه نه در سطح فکر میکنند، نه در سطح عادت؛ بلکه از ژرفای وجود.
ایگو عجله دارد:
اما أولوا الألباب، به تعبیر روانی، آدمهاییاند که حاضر شدهاند در میانهٔ ندانستن بمانند؛
آدمهایی که میپرسند، حتی اگر پاسخ زود نرسد؛ و میشنوند، حتی اگر صدا آهسته باشد.
در روان، اینها همان لحظاتیاند که:
«تو سکوت میکنی، چون میفهمی که فهمیدن، زمان میخواهد—even اگر ذهن بخواهد عبور کند.»
در قرآن، آیات مربوط به أولوا الألباب معمولاً با مفاهیمی چون مرگ، زوال، تغییر، یا قیامت همراهاند.
چرا؟
چون لبّ، آن جاییست که دیگر نمیتوانی با نقابها زندگی کنی؛ باید با خودت، همانطور که هستی، روبهرو شوی.
در روانشناسی یونگ، این ورود به سایه است.
لبّ، بصیرت پس از تزلزل است؛ آگاهی پس از شکست ایگو؛ شفافیت پس از عبور از تاریکی.
یعنی:
«من دیدهام که چقدر پنهان کردهام،
و حالا دارم میفهمم—not فقط درباره جهان، بلکه درباره خودم.»
در مسیرهای عمیق روان، اغلب دانستن کافی نیست؛
فقط آنچه تجربه میشود، در لبّ جای میگیرد.
اولوا الالباب، در قرآن، کسانیاند که ذکر میکنند، تدبر میکنند، تفکر میکنند.
اما این تفکر، از جنس ذهنبازی نیست؛ از جنس روانسوزیست: فهمی که از زخم آمده، نه فقط از آموزش.
یعنی:
«من درد کشیدهام، و حالا میفهمم؛
نه بهخاطر اطلاعات، بلکه چون با تمام وجود، لمسش کردهام.»
در روان، همیشه صدایی هست که میگوید:
اما أولوا الألباب، کسانیاند که میدانند چه چیزهایی را هنوز نمیدانند؛ و همین، آنها را فروتن، باز، و شفاف نگه میدارد.
یونگ مینویسد:
«آگاهی عمیق، همیشه با نوعی حس احترام، حیرت، و سکوت همراه است—not با ادعای قطعیت.»
لبّ، مرکز آرام روان است.
مرکزی که:
در قرآن، اولوا الالباب اهل ذکرند؛
نه ذکر زبانی صرف، بلکه بازگشت مکرر به نقطهٔ حضور.
و این حضور، آرامبخش روانیست که میداند: حقیقت، همیشه با صبر روشن میشود—not با شتاب.
در روانشناسی یونگ، سفر فردیتیابی یعنی:
ترک سطح، ورود به ناخودآگاه، ادغام سایه، و رسیدن به مرکز روان.
اولوا الألباب، همان مسافران این مسیرند:
کسانیکه هم ذهن را دیدهاند، هم احساس را، هم ترس را، هم میل را،
و حالا، در مرکز خود، آگاهیای ساکن دارند—even اگر هنوز کامل نشده باشند.
و اینجاست که معنای آیهٔ قرآن قابل لمس میشود:
إِنَّ فِي ٱخْتِلَـٰفِ ٱلَّيْلِ وَٱلنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِى ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضِ لَءَايَـٰتٍۢ لِّقَوْمٍۢ يَتَّقُونَ… لِأُولِى ٱلْأَلْبَـٰبِ
یعنی: این نشانهها، فقط برای کسانیست که با لبّ جان میفهمند؛
نه با قضاوت، بلکه با اتصال درونی.
در نهایت، اولوا الالباب در روان ما:
و پیامشان این است:
«اگر در تردیدی، توقف کن.
اگر در آشوبی، سکوت کن.
اگر در راهی، ببین.
و اگر پرسشی داری، با لبّ جان پاسخ بگیر—not با عجلهٔ ذهن.»