در قرآن، اراده بارها به خدا نسبت داده شده:
إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ
(هود / ۱۰۷)
پروردگارت در آنچه بخواهد، فعال است.
و در جای دیگر:
إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ... وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُتُوبَ عَلَيْكُمْ
(توبه / ۱۰۵، نساء / ۲۷)
این ترکیبها، ما را با سه نوع اراده روبهرو میکنند:
در روانشناسی یونگ، اراده بیشتر به عنوان نیروی ناهشیار هدایت روان مطرح است—نه صرفاً تصمیم آگاهانه، بلکه جهتگیری روان بهسوی چیزی، تحت تأثیر لایههایی از ناخودآگاه.
ایگو تصور میکند که اراده یعنی «من میخواهم، پس انجام میدهم».
اما روان، پیچیدهتر از این است.
مثلاً:
در این لحظهها، ایگو با دیوار روان روبهرو میشود؛ جایی که ارادهاش دیگر فرمانبر نیست.
یونگ میگوید:
«ارادهی آگاهانه، اگر با ناخودآگاه هماهنگ نباشد، یا خنثی میشود یا تبدیل به اجبار و وسواس.»
سایه همیشه در صحنهی اراده حضور دارد—even اگر خاموش.
مثلاً:
در این موارد، ارادهی سایه از پشت نقاب ارادهی اخلاقی ظاهر شده.
و تو در اصل، نه با نفسِ ضعیف، بلکه با بخشی طردشده از خودت مواجهی—even اگر نامش را "گناه" بگذاری.
اراده، صحنهایست که در آن سایه، نه در حرف، بلکه در تصمیم ظاهر میشود.
بسیاری از انتخابهای ظاهراً آزاد ما، ریشه در ساختارهای نادیدهی روان دارند.
مثلاً:
یونگ پاسخ میدهد:
«چون بخشی از روانت، بدون اطلاع تو، بهسوی این مسیر کشیده میشود. این هم اراده است، اما نه از تو.»
در این معنا، اراده همیشه شخصی نیست؛
گاهی آنچه میخواهی، از تو بزرگتر است—even اگر به نام تو ثبت شود.
کهنالگوها در روان، نهفقط تصویر، بلکه نیروی خواستن هستند.
وقتی کهنالگوی خاصی فعال میشود، ارادهی تو را تحت تأثیر قرار میدهد—even اگر ندانسته باشد.
مثلاً:
در این لحظات، تو نمیخواهی کاری بکنی؛
بلکه احساس میکنی باید بکنی—و این «باید»، همان ارادهی ناخودآگاه جمعیست که در تو فعال شده است.
گاهی در رؤیا، تصمیمهایی را میگیری که در بیداری از آن میگریزی.
مثلاً:
این رؤیاها، بیان ارادهی روانی تو هستند—ارادهای که ایگو هنوز به آن نرسیده.
یعنی:
«در من، خواستهایی هست که هنوز خودم نپذیرفتهام.
و رؤیا، آیینهی آن خواستنهاست—even اگر آنها را سرکوب کرده باشم.»
فردیتیابی، یعنی روان خود را بهسوی تمامیت هدایت کند.
و این مسیر، همیشه از میان تعارضهای اراده میگذرد:
در این نقطهها، ارادهی واقعی آن نیست که بلندترین صدا را دارد،
بلکه آن است که تو را بهسوی کامل شدن میبرد—even اگر بر خلاف راحتیات باشد.
برای فهم اراده، باید بپرسیم:
یونگ میگوید:
«اراده، زمانی اصیل است که با سایه، ناخودآگاه، و معنا در تعادل باشد.
در غیر اینصورت، یا نقاب است، یا اجبار.»
صداقت روانی، نخستین قدم برای شناخت اراده است—not برای پیروزی، بلکه برای یکی شدن.
در نهایت، «اراده» را میتوان چنین شناخت:
و در این معنا، پرسش بزرگ نه این است که «آیا میتوانم؟»
بلکه:
چه کسی در من دارد میخواهد؟
و این خواستن، مرا به کجا میبرد؟
آیا به سوی خودم؟
یا به سوی تکرارِ چیزی که باید تمام میشد؟