اما در روان، نخستین تماس معنا با آگاهی فردیست؛ لحظهایست که معنا صدای تو را نمیشنود، بلکه صدای خودش را در درون تو پخش میکند—even اگر تو مشغول باشی.
در قرآن آمده:
فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌۢ بَيْنَهُمْ أَن لَّعْنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّـٰلِمِينَ
(اعراف / ۴۴)
مؤذن ندا داد...
و در سوره مائده، اذان بهعنوان ندای عبادت آمده است:
وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ ٱتَّخَذُوهَا هُزُوًۭا
(مائده / ۵۸)
در روان، این یعنی:
«روانِ انسان، صداهایی دارد که گاه شنیده نمیشوند؛
و اذان، همان ندای نخستین بیداریست—even اگر جدی گرفته نشود.»
اذان به ایگو نمیگوید «باید»، بلکه میگوید:
«اکنون، زمان بازگشت است—even اگر آماده نباشی.»
ایگو میگوید:
اما اذان درونی میگوید:
«همین حالا، معنایی منتظر توست.
و اگر نروی،
نه من خاموش میشوم،
بلکه تو ناشنوا میمانی.»
دعوت به نور، به نظم، به معنا، به توقف.
اما سایه، ترجیح میدهد در جریان عادت، کار، سرعت، حواسپرتی باقی بماند.
اذان، لحظهایست که معنا، در برابر مقاومت ناخودآگاه میایستد و فقط ندای خود را تکرار میکند—even بدون اجبار.
در روان، اذان یعنی:
«سایه را شنیدهام، اما حالا صدای دیگری آمده:
صدایی که نمیخواهد مرا حذف کند،
بلکه میخواهد مرا برگرداند.»
اذان، صدای خویشتن است—نه در اوج مناجات، بلکه در آستانهی ورود.
یعنی پیش از آنکه تو در مسیر معنا گام برداری،
خویشتن میگوید:
«بشنو، و اگر توانستی، برخیز.»
اذان، صدای خویشتن نیست که از تو جواب بخواهد؛
بلکه فقط یادآوری میکند که راه هنوز باز است—even اگر مدتی گم شده باشی.
و اذان، در روان، آن لحظهایست که درد، دیگر تنها یک زخم نیست،
بلکه به صدا تبدیل میشود—even اگر هنوز درمان نشده.
اذان روان، یعنی:
«من فهمیدهام که زخمی دارم؛
و حالا صدایی آمده که مرا به محضر معنا دعوت میکند—not با تهدید، بلکه با اشتیاق.»
در این لحظه، روان آمادهی ورود به سیر شفا میشود—even اگر هنوز اشکآلود باشد.
در این رؤیاها:
و اگر در خواب، پس از اذان احساس سبکی یا اشتیاق کردی،
بدان که روانت آمادهی ورود به تجربهای تازه از معناست—even اگر زندگی ظاهراً همان باشد.
اذان، نخستین پالس این سفر است.
و کسی که اذان درونش را بشنود، حتی اگر هنوز به نماز نرسیده باشد،
یعنی روانش بیدار شده—even اگر در راه باشد.
یونگ میگوید:
«تبدیل شدن به آنکه هستی،
با شنیدن ندای نخستین آغاز میشود—even اگر هنوز نفهمی از کجاست.»
اذان، نه نشانهی رسیدن،
بلکه نشانهی در آستانه بودن است—even اگر هنوز بمانی.
«اکنون وقت بازگشت است؛
اکنون وقت ایستادن، توجه کردن، باز شدن.»
و روان، اگر بشنود، وارد مسیر حضور میشود—even اگر هنوز آماده نباشد.
در نهایت، روان میگوید:
«من بخشی از روان تو هستم،
بخشی که سالها صدایت کرده،
حتی وقتی نشنیدی.
من اذانام—not برای اجبار،
بلکه برای دعوت؛
دعوتی بهسوی تو،
بهسوی آنچه از آغاز در تو بوده—even اگر فراموش کرده باشی.
من اذانام.
و هنوز دارم صدایت میزنم—not بلند، بلکه بیوقفه.
و اگر یکبار گوش کنی،
شاید سفر آغاز شود—even اگر با قدمی لرزان.»