در آیهی کلیدی قرآن میخوانیم:
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ
مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ
وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ (آل عمران/۷)
«محکمات» آیات روشن و پایهاند؛
اما «متشابهات»، آیات چندمعنایی، تأویلی، و رمزآلودند.
در روان، متشابهات همان بخشهایی از تجربه، حافظه، یا درک معنویاند که:
یونگ میگوید:
«روان، هنگامیکه آمادهی مواجههی مستقیم نیست، از زبان رمز، تصویر و لایه استفاده میکند.
این رمزها، متشابهات رواناند—not بیمعنا، بلکه چندمعنا.»
ایگو، از ابهام میهراسد.
او ترجیح میدهد یک تفسیر روشن داشته باشد—even اگر اشتباه باشد.
به همین دلیل، متشابهات برای ایگو تهدیدند:
ایگو بهجای پذیرش پیچیدگی،
اغلب دست به تحریف میزند—تا آرامش ظاهری حفظ شود.
در قرآن آمده:
فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ
فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ (آل عمران/۷)
آنهایی که انحراف در دل دارند، در پی متشابهاتاند—not برای فهم، بلکه برای فتنه.
در روان نیز، ایگو ممکن است با ظاهر روشنفکرانه،
متشابهات را تصاحب کند—but نه برای رشد، بلکه برای تسلط.
سایه، بخشهای پنهان، سرکوبشده و انکارشدهی روان است؛
و متشابهات، اغلب مکانهایی هستند که سایه خود را در آنها پنهان میکند.
مثلاً:
متشابهات، در این معنا، مثل پردههایی نازکاند بر لایهای عمیقتر از روان.
و اگر جرأت رفتن به عمق را نداشته باشی،
در تأویلهای سطحی و خوشایند باقی میمانی—even اگر حس کنی فهمیدهای.
یونگ هشدار میدهد:
«تأویل زودهنگام، راه فرار از فهم اصیل است.»
متشابهات، زبان ناخودآگاهاند—not به معنای سردرگم، بلکه «زبان دیگر».
ناخودآگاه از تصویر، نماد، تکرار و ترکیب متضادها استفاده میکند:
در قرآن، آیاتی هستند که با زبانی متشابه سخن میگویند:
اینها مفاهیم نمادیناند—not فیزیکی، نه استعاره صرف؛
بلکه رمزهایی برای عبور از فهمِ ایگو به تجربهی روان.
در لایهی کهنالگویی، متشابهات با زبان اسطوره و رؤیا یکیاند:
یونگ میگوید:
«کهنالگوها به زبان متشابهات سخن میگویند، چون ذهن منطقی هنوز توان درک مستقیم آنها را ندارد.»
در این معنا، متشابهات، دعوتیاند برای ورود به زبان دیگر، نه برای ترجمهی سادهانگارانه.
و هر تفسیر، نه پایان، بلکه «آغازِ دیدن» است.
بسیاری از رؤیاها، بهوضوح محکم نیستند؛ بلکه متشابهاند.
اینها، رؤیاهای متشابهاند:
نقطههایی از تماس میان ناخودآگاه و آگاهی، در پوشش ابهام.
اگر بخواهی بلافاصله آنها را معنا کنی،
پیامشان گم میشود؛
اما اگر صبور باشی، کمکم رمز باز میشود.
در مسیر فردیتیابی، تو با سؤالاتی روبهرو میشوی که پاسخ روشنی ندارند:
و پاسخها، اغلب در قالب متشابهات میآیند—not محکمات.
در این لحظات، تو باید «با رمز زندگی کنی»؛
نه فرار، نه سادهسازی، بلکه:
زیستن با ابهام،
تا وقتی معنای عمیق، خودش را نشان دهد—not به اجبار، بلکه به وقت آمادگی.
متشابهات، آزمایش صداقت روانیاند.
آیا حاضر هستی:
یونگ مینویسد:
«آنچه نمیفهمی، لزوماً بیمعنا نیست؛
بلکه شاید معنایش، بزرگتر از ابزارهای اکنون توست.»
در قرآن آمده:
وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ (آل عمران/۷)
تاویل آن را جز خدا و راسخان در علم نمیدانند.
در روان هم، متشابهات باید زیسته شوند، نه فقط تفسیر شوند.
چون گاهی، «فهمیدن»، جایگزین «دیدن» میشود.
در نهایت، «آیات متشابهات» را میتوان بازتابی از بخشهایی از روان دانست که:
و شاید پیام نهایی متشابهات این باشد:
درون تو رمزهایی هست،
نه برای پنهانکردن،
بلکه برای آمادهکردنت.
اگر با آنها زندگی کنی—not فقط بخوانیشان—
آرامآرام معنا میآید—even اگر در ابتدا، فقط سکوت باشد.