سوره المعارج (یعنی: نردبانها، راههای صعود) با توصیفی از اضطرابی آغاز میشود که چنان شدید است که فرد حاضر است همه چیز—even عزیزترین کسانش—را فدا کند تا نجات یابد. اما این اضطراب درباره چیست؟ چه چیزی انسان را تا این حد هراسان میکند؟
در نگاه روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ، این سوره سفری است از دل ترس، عبور از سایه، و تلاش برای صعود از اعماق ناخودآگاه بهسوی یکپارچگی روانی. «معارج» در این نگاه، دیگر راههای فیزیکی به آسمان نیست، بلکه مراحل تدریجی ارتقاء روان از ایگو به Self است—از حالت ابتدایی، اضطرابی و خودمحور، به سوی نوعی آرامش، وسعت و معنا.
سوره چنین آغاز میشود:
«سَأَلَ سَآئِلٌۭ بِعَذَابٍۢ وَاقِعٍۢ»
یعنی: کسی خواستار عذابی شد که قطعیست.
در روان، این «سائل» را میتوان ایگوی گرفتار و آشفتهای دانست که از رنج درون مینالد، ولی نمیداند چگونه آن را مهار کند. او ممکن است از بیمعنایی، از احساس تهیبودن، از فاصله میان خود و زندگی، رنج ببرد.
اما از آنجا که هنوز نپذیرفته مشکل در خود اوست، ناخودآگاه خواستار سقوط است؛ عذابی که او را بیدار کند.
سوره میگوید:
«فَصْبِرْ صَبْرًۭا جَمِيلًا، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُۥ بَعِيدًۭا، وَنَرَىٰهُ قَرِيبًۭا»
در روانشناسی، اینجا با مکانیسم انکار مواجهیم. انسانِ گرفتار، حقیقت رنج یا رشد را «دور» میبیند، نمیخواهد در حال با آن روبهرو شود. اما در واقع، این تجربهی اجتنابناپذیر است.
یونگ میگفت:
«هر آنچه انکار شود، خود را در زمان و شکل دیگری بازمینمایاند—اغلب بهصورت بحران.»
در آیات بعدی آمده:
«يُبَصَّرُونَهُمْ ۚ يَوَدُّ ٱلْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِىٰ مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍۢ بِبَنِيهِ...»
یعنی: مجرم آرزو میکند فرزندان، همسر، و همه عزیزانش را فدا کند تا نجات یابد.
در روان، این مرحله نشاندهندهی فرافکنیِ اضطراب به دیگران است. بهجای مواجهه با سایه، ایگو سعی میکند مسئولیت را به بیرون منتقل کند: اگر او نبود... اگر جامعه این نبود... اگر شرایط فرق داشت...
اما سوره میگوید: هیچکس را نمیتوان جای خود فرستاد. سفر به درون، سفری شخصیست.
آیهای کلیدی میگوید:
«إِنَّ ٱلْإِنسَـٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا، إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعًۭا، وَإِذَا مَسَّهُ ٱلْخَيْرُ مَنُوعًا»
یعنی: انسان آفریدهشده با بیتابی و تزلزل.
در روانشناسی یونگی، این دقیقاً وصف ایگوی منزوی و رشدنایافته است؛ شخصیتی واکنشی، غیرمتعادل، و خودمحور. ایگوی چنین انسانی، در برابر درد، ناآرام و عصبی است؛ و در برابر نعمت، حریص و وابسته.
اما سوره این را «اصل» انسان نمیداند؛ بلکه میخواهد او را از این وضعیت بهسوی رشد برساند.
سوره ادامه میدهد:
«إِلَّا ٱلْمُصَلِّينَ...»
و سپس ویژگیهایی را برای آنان میشمرد: پیوستگی در ارتباط با خدا، عدالت در مال، باور به روز داوری، مراقبت از عفت، امانتداری، و راستگویی.
در روان، این افراد همانهاییاند که از مرکز ایگو خارج شده و به Self نزدیک شدهاند. ویژگیهای آنها نشانگر ادغام سایه، پذیرش مسئولیت، و رشد اخلاقی واقعی است.
یونگ میگفت: «کسی که با ناخودآگاه خود آشتی کرده، ترسهایش را زیر نقاب نمیپوشاند—بلکه آنها را زندگی میکند، درک میکند، و میگذارد تغییرش دهند.»
نام سوره، «معارج»، بهمعنای نردبانها یا درجات صعودی است. این استعاره در روانشناسی تحلیلی بهخوبی با فرایند فردیتیابی تطابق دارد—مسیر تدریجی رشد آگاهی از ناخودآگاه، از ایگوی ناپایدار تا روان یکپارچه و بالغ.
هر پله این نردبان، گذر از بخشی از سایه است:
در پایان، سوره میگوید:
«فَلَا يُسْـَٔلُ عَن ذَنبِهِۦٓ إِنسٌۭ وَلَا جَآنٌّۭ...»
«وَتَكُونُ ٱلسَّمَآءُ كَٱلْمُهْلِ»
در اینجا، ما به لحظهای رسیدهایم که ساختارهای محافظ ایگو فرو میریزند. آسمان، که نشانهای از بالا و دوری است، به چیزی مذاب و بیثبات تبدیل میشود. این نماد آن است که فرد دیگر جایی برای فرار ندارد؛ باید به مرکز روان بازگردد.
این لحظه، در تحلیل یونگی، همان «بحران تحول» است؛ جاییکه یا فروپاشی میآید، یا بیداری.
سوره المعارج، در خوانش یونگی، بیانی است از ترسهای بنیادین روان، فرافکنی اضطراب، و مسیر صعود آگاهانهای که از هلع تا آرامش میگذرد. این سوره:
پیام نهایی سوره چنین است:
«تو بیتاب آفریده شدهای، اما برای صعود. اگر نردبان درونت را پیدا کنی، میتوانی از دل ترس، به آرامش برسی؛ از درون اضطراب، به معنا. و این سفر، شخصی، پررنج، اما نجاتبخش است.»