سوره الصافات، یکی از پرتصویرترین و اسطورهایترین سورههای قرآن است؛ سورهای که در آن آسمان از شیاطین پاک میشود، ابراهیم فرزندش را برای قربانی آماده میسازد، و پیامبران یکییکی در لحظات اوج کشمکششان احضار میشوند. این سوره، بستر روایی خاصی دارد که در آن آسمان و زمین، رؤیا و واقعیت، نور و تاریکی درهم تنیدهاند.
در روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ، اسطورهها ابزارهای رمزگشایی ناخودآگاهاند. آنها چیزی را درباره روان انسان بیان میکنند که عقل آگاه نمیتواند مستقیم لمسش کند. سوره الصافات، در این خوانش، متنی از سفرهای درونیست؛ از تقابل نیروهای روانی گرفته تا بازسازی خویشتن از طریق قربانیکردن ایگو (نفس فردی).
سوره با سوگند آغاز میشود:
«وَالصَّافَّاتِ صَفًّا، فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا، فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا»
این تعبیرها، در ظاهر به فرشتگان اشاره دارند؛ اما از نگاه روانشناسی، این صفآراییها نماد نظمبخشی درونی در برابر آشفتگی روان هستند.
درون انسان، نیروهایی هست که اگر همسو شوند، قدرت خلاق، روشن، و محافظانه پیدا میکنند. این سوگندها نشاندهنده لحظهای هستند که روان آگاهانه میکوشد نیروهای پراکندهی درونیاش را سازمان دهد.
یونگ باور داشت که فرشتگان درون، همان بخشهای متعالی روان هستند—صوتهایی که نظم میآورند، و با یادآوری، انسان را به خویشتن بازمیگردانند.
در سوره آمده است که شیاطین از آسمان رانده میشوند، و از نزدیکشدن به آن بازداشته میشوند.
«إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ، وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ...»
در روانشناسی تحلیلی، آسمان نماد سطوح بالاتر آگاهی است، و شیاطین نیروهایی هستند که با فریب، وسوسه، و انکار، از ورود نور جلوگیری میکنند. راندهشدن شیاطین، یعنی آغاز پالایش روان.
یونگ میگفت: «تا وقتی ناخودآگاهت را نشناسی، اوست که زندگیات را هدایت میکند و نامش را میگذاری سرنوشت.» سوره الصافات با تصویر بیرونی «پرتاب شیاطین» در حقیقت از آغاز درونی یک پالایش سخن میگوید.
در یکی از بخشهای عمیق سوره، ابراهیم خواب میبیند که باید پسرش اسماعیل را قربانی کند. او پسر را در جریان میگذارد، و پاسخ میشنود:
«يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ...»
این لحظه در نگاه یونگی، لحظهای کلیدیست: قربانیکردن چیزی که بسیار دوستش داری، اما ممکن است مانع رشد روانیات شده باشد.
اسماعیل، در اینجا، نماد ایگوی موفق، دستاوردهای عزیز، یا کهنالگوی پدرانهی تثبیتشده است. قربانیکردن او، یعنی پذیرفتن عبور از چیزی که برایت معنا داشته، اما حالا باید بگذاری برود.
یونگ تأکید میکرد که سفر درونی گاه نیازمند فداکردن بخشی از خود است—نه برای نابودی، بلکه برای تحول.
سوره میگوید که همینکه ابراهیم آماده شد، قربانیای دیگر بهجایش فرستاده شد:
«وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»
این جایگزینی، در سطح روان، نشانهی این است که زمانیکه ایگو تسلیم میشود، ناخودآگاه دیگر نیازی به رنج واقعی ندارد. فقط خواست تسلیم کافی است.
درمان روانی بسیاری از بیماران یونگی، دقیقاً همین ساختار را دارد: «وقتی آمادهی ازدستدادن میشوی، چیزی تازهتر، عمیقتر، و درستتر به جایت مینشیند.»
در ادامه سوره، داستانهای نوح، موسی، هارون، ایلیاس، لوط و یونس بیان میشوند. این شخصیتها در نگاه یونگی، کهنالگوهای فعال در ناخودآگاه جمعیاند:
در روان ما، این کهنالگوها گاه بیدار میشوند؛ مثل وقتیکه احساس میکنیم باید حقیقتی را فریاد بزنیم، یا از وظیفهای میگریزیم، یا برای معنا باید در دل بحران فرو رویم.
سوره با مرور این چهرهها میگوید: درون تو، داستانهای بسیاری زندهاند. اگر بشنوی، راهت را خواهی یافت.
در بخشهایی، شیطانصفتان از جهنم تعجب میکنند، از یکدیگر میپرسند: چرا ما اینجاییم؟ مگر ما اهل شوخی نبودیم؟
«إِن كَانُوا لَيَقُولُونَ * أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ؟»
این بخش، نمایشی از سایهی فرافکن و طنزگراست—بخشی از روان که با شوخی، انکار، و بیاهمیتانگاشتن حقیقت، از مواجهه با معنا فرار میکند.
یونگ باور داشت که بخشی از روان ما همیشه در حال تمسخر است—بهویژه وقتی پای مواجهه با درد یا تغییر در میان است. اما این خنده، خندهی نجاتبخش نیست؛ نقابیست برای پرهیز از بیداری.
سوره با لحنی تمامکننده میگوید:
«سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ»
یعنی: خدای واقعی، ورای تصورات ماست. این یادآوری، در تحلیل یونگی، فراخوانی است به رهایی از تصویرهای خشک، دینی یا روانی از «خدا»، یا همان Self.
یونگ میگفت: «خویشتنِ اصیل، فراتر از هر تصوریست که از خود ساختهای.» سوره نیز با همین دعوت بسته میشود:
اگر میخواهی به روشنایی برسی، باید تصورات کهنهات را رها کنی.
سوره الصافات، در خوانش یونگی، سفریست از درهمریختگی ناخودآگاه بهسوی سامانیافتن روان، از ایگوی سلطهجو به قربانی متواضع، و از خندهی سایه به نور پذیرش. این سوره:
پیام نهایی سوره چنین است:
«درون تو، نیروهایی آشفته و نورانی در نبردند. اگر ایگو را فدا کنی، و پیام درونت را بشنوی، خواهی دید که آسمان روانت میتواند صاف، پرستاره، و روشن شود.»