سوره التکاثر یکی از هشداردهندهترین سورههای کوتاه قرآن است. با جملهای شروع میشود که مستقیماً روان انسان را هدف میگیرد:
«أَلْهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ»
یعنی: سرگرمتان کرد، از خودتان بازداشت، غافلتان کرد... اما چه چیزی؟ «تکاثر»—انباشت، زیادخواهی، مقایسهگری.
در خوانش روانشناسی تحلیلی یونگ، این سوره به شکلی بیواسطه، مکانیسمی از دفاع روانی را افشا میکند که انسان مدرن بهگونهای بیمارگونه درگیر آن شده است: فرار از درون، با انباشت بیرون. چه ثروت، چه اعتبار، چه دانایی، چه دنبالکنندههای مجازی—همهی آنچه بهظاهر دستاورد است، اما در واقع پوششیست بر یک خلا درونی.
«أَلْهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ»
تکاثر، در زبان ساده، یعنی: افزونطلبی، زیاد خواستن، و رقابت بر سر «بیشتر بودن».
اما در روان، این واژه نمایندهی بخشی از ایگوست که بهجای معنا، درگیر کمیت شده است.
یونگ مینویسد:
«وقتی انسان نتواند به درون خود معنا ببخشد، شروع میکند به انباشتن بیرون—به این امید که خلا را پر کند.»
اما این انباشت، سرگرم میکند، نه سیر. سرگرمبودن یعنی فراموشکردن خود. تکاثر، اعتیاد به فرار از خویشتن است.
«حَتَّىٰ زُرْتُمُ ٱلْمَقَابِرَ»
در ظاهر، آیه میگوید: شما این رقابتها را ادامه میدهید تا زمانیکه بمیرید.
اما در سطح روانی، «زیارت قبور» یعنی: نقطهای که روان دیگر نمیتواند خودش را سرگرم نگه دارد.
گاهی این «قبر» یک بحران روحی است. گاهی افسردگی. گاهی یک رؤیای تلخ.
یونگ این نقطه را برخورد ایگو با مرگِ نقشش مینامد. جاییکه فرد ناگهان میفهمد:
همهی آن انباشتها، او را نجات ندادهاند—فقط سرگرم کردهاند.
«كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ»
این تکرار، مانند پژواک صدایی از اعماق روان است. یعنی:
تو اکنون نمیدانی، چون مشغول ظواهر هستی. اما لحظهای خواهد آمد که خواهی دانست.
در روانشناسی یونگی، این لحظه، بیداری Existential نام دارد—وقتی فرد متوجه میشود تمام عمر را به اشتباه زیسته، یا چیزی در درونش گم شده.
یونگ میگفت:
«روزی حقیقت روان خودش را به تو تحمیل خواهد کرد، حتی اگر سالها نادیدهاش گرفته باشی.»
«كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ ٱلْيَقِينِ»
علمالیقین، در زبان قرآن، دانشی است فراتر از عقل—دانشی شهودی، حضوری، و درونی.
در روانشناسی، این همان دانستن در سطح وجودی است. یعنی نه فقط اینکه بدانی کاری بیارزش است، بلکه آن را از عمق جان احساس کنی.
بسیاری از ما میدانیم که زیادطلبی ما را راضی نمیکند، اما تا وقتی این را «احساس» نکردهایم، آن را رها نمیکنیم.
«لَتَرَوُنَّ ٱلْجَحِيمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ ٱلْيَقِينِ»
جحیم در روان، یعنی: احساس سوزانِ تهیبودن، پشیمانی، بیمعنایی، یا تقابل با خودِ دروغین.
دیدن جحیم با «چشم یقین»، یعنی: دیدن تصویر خودت در آینهای که هیچ توجیهی نمیپذیرد.
این همان لحظهی سختِ اما نجاتبخشِ تحلیل روانیست؛ جاییکه تو را با خودت تنها میگذارد—و این بار نه با نقابها، بلکه با واقعیت.
«ثُمَّ لَتُسْـَٔلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ»
در پایان، سوره میگوید: از نعمتهایت پرسیده خواهی شد. اما کدام نعمت؟
در سطح روان، این سوال یعنی: با استعدادهایت چه کردی؟ با فرصتهایی که برای رشد داشتی چه ساختی؟ آیا بهجای آنکه به درونت گوش دهی، مشغول جمعکردن بیرون شدی؟
این سوال، نوعی محاسبهی درونی است. و اگر خوب پاسخ داده شود، آغاز پالایش روان خواهد بود.
سوره التکاثر، در خوانش یونگی، هشداری روانی است به انسانِ مدرن که درگیر انباشت، مقایسه و فرار از خود شده است. این سوره:
پیام نهایی سوره چنین است:
«اگر امروز سرگرم جمعآوری هستی، بپرس: برای چه؟ برای که؟ و از چه میگریزی؟ زیرا روزی خواهد آمد که چشم در چشمانت بدوزند، و بپرسند: با نعمتی که خودت بودی، چه کردی؟»