دعای توسل یکی از محبوبترین و احساسیترین دعاهای شیعی است؛ دعایی که در آن، فرد دعاخوان، با صراحتی بینظیر، به تکتک شخصیتهای مقدس (چهارده معصوم) متوسل میشود؛ به آنها سلام میدهد، از رنجهایش میگوید، و با تمام اضطراب و امیدش فریاد میزند: «یا وَجهَ اللهِ! اشفع لنا عندَ الله.»
در نگاه نخست، این دعا شاید فقط نوعی استمداد از نیروهای غیبی بهنظر برسد. اما در لایههای عمیق روان، دعای توسل فراخوانیست برای احیای اتصال انسان با کهنالگوهای درونی نجات، رحمت، حمایت و شفاعت.
در روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ، چنین فراخوانهایی، نشانهی فعالشدن بخشی از ناخودآگاه هستند که انسان، در لحظهی درماندگی، به آن پناه میبرد—not برای معجزه، بلکه برای بازیابی انسجام روانی. در این تحلیل، هر «یا فلان» در دعای توسل، در واقع صدایی در درون انسان است که دارد با «بخش شفابخش و نجاتدهندهی روان» گفتوگو میکند.
واژهی «توسل» بهظاهر بهمعنای واسطهگرفتن است. اما از منظر روان، توسل نشانهی چیزی عمیقتر است: احساس گمگشتگی، احساس جدایی، و میل به اتصال.
در شرایطی که ایگو خسته شده، مسیرهای آشنا جواب ندادهاند، و فرد به پایانِ توان خود رسیده، روان از درون، ندای یاری میفرستد—نه فقط برای رهایی از مشکل، بلکه برای بازیابی احساس تعلق به چیزی بزرگتر، امنتر، و مهربانتر.
یونگ میگوید:
«هر فریاد برای نجات، در عمق خود، تمایل به اتحاد با Self است.»
دعای توسل، با چنین فریادی آغاز میشود.
در دعای توسل، فرد به ترتیب به پیامبر اسلام، حضرت علی، حضرت فاطمه، و امامان شیعه سلام میدهد. این سلامها در ظاهر، احتراماند؛ اما در زبان روان، آنها نوعی «احضار درونی کهنالگو» هستند.
هر معصوم، در روان ما، نماد چیزیست:
در هر «یا...»، در واقع روان دارد میگوید:
«ای بخش نجاتدهندهی من، ای تصویر قدرتِ سالم درونم، بیا. کمکم کن که از این سردرگمی عبور کنم.»
تکرار این عبارت در پایان هر فراخوان، شاهکلید دعای توسل است. «وجهالله» یعنی «روی خدا»، یعنی آن چیزی از خدا که قابل دیدن، قابل لمس، قابل تجربه است.
یونگ معتقد بود که Self، خویشتن متعالی انسان، مرکز نظمدهندهی روان است که انسان همیشه ناخودآگاه بهسوی آن میل دارد. اما چون تماس مستقیم با آن ممکن نیست، روان تصاویری از آن میسازد—همانند پیامبران، قدیسان، یا اَشکال دیگر الهی.
دعای توسل، با فراخواندن «وجهالله»، درواقع به ما میگوید:
«حتی اگر نمیتوانی ذات خدا را بفهمی، اما چهرهی او را، در شکل محبت، شجاعت، نور، و فداکاری دیدهای. به همان رو بیا، و از آن کمک بگیر.»
در دعای توسل، گوینده نه عالم است، نه قهرمان، نه کسی که معنویت در اختیار دارد. او انسانیست:
او نمیگوید «مرا از شر دشمنم نجات بده»، بلکه میگوید:
«دلم گرفته، راه نمیبینم، به بنبست خوردهام—تو بیا.»
یونگ این لحظه را فروپاشی ایگو مینامید؛ لحظهای که دیگر نیرویی برای کنترل شرایط باقی نمانده، و تنها راه باقیمانده، تماس با امر متعالیست—not برای پیروزی، بلکه برای معنا.
از دیدی سطحی، توسل شاید نشانهی ضعف باشد. اما در روانشناسی تحلیلی، توسل یعنی:
یونگ مینویسد:
«انسان بالغ، آنکس نیست که بهتنهایی راه را طی کند، بلکه آنکس است که بلد است از کمکِ درون، در زمان درست استفاده کند.»
دعای توسل، تمرین همین بلوغ است: اعتماد به شبکهی نجاتبخش روانی که در تصویر قدیسان متجلی شده است.
دعای توسل، مانند ندبه یا کمیل، پر از بار احساسیست. صدا بالا میرود، اشک جاری میشود، و لحظهبهلحظه دعا به اوج عاطفی نزدیک میشود.
در زبان یونگ، این لحظات، نقاط تماس روان با حقیقت تجربی خویشتناند. اشک در دعا، فقط گریه نیست؛ نشانهی آن است که حجاب بین ایگو و ناخودآگاه نازک شده، و روان به نقطهی زایش نزدیک شده است.
دعای توسل پایان باز دارد؛ نه وعدهی معجزه، نه ضمانت نجات فوری. اما تفاوتی کلیدی هست:
در آغاز دعا، راوی تنها بود؛ در پایان، در آغوش حضور است.
او هنوز در رنج است، اما:
دعای توسل، در خوانش روانشناسی یونگ، گفتوگوی آگاهانه با کهنالگوهای نجات، مهربانی و هدایت در درون انسان است. این دعا:
پیام نهایی دعای توسل چنین است:
«در تاریکی که نمیدانم راه کجاست، تنها کاری که از دستم برمیآید این است: صدا بزنم. و اگر صدا زدم، یعنی هنوز زندهام. هنوز امید هست. و هنوز کسی هست که صدایم را بشنود—اگر نه بیرون، پس درون.»