در قرآن آمده است:
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَٰهِيمُ ٱلْقَوَاعِدَ مِنَ ٱلْبَيْتِ وَإِسْمَـٰعِيلُ
(بقره / ۱۲۷)
هم ابراهیم، هم اسماعیل، در ساختن کعبه مشارکت دارند.
در ظاهر، ابراهیم پیشرو است.
اما خداوند هر دو را نام میبرد.
یعنی: هر دو نقش دارند—even اگر یکی کودک باشد.
در روانشناسی یونگ، اسماعیل، نماد جنبهی کودک، معصوم، بیتزویر و آمادهی بخشش درون ماست—بخشی که اگر در فرآیند ساختن مرکز کنار گذاشته شود، خانه نخواهد ایستاد. چون روان، بدون کودک درون، فقط تحلیل است، نه زندگی.
ایگو معمولاً میگوید:
اما قرآن میگوید: ابراهیم و اسماعیل باهم ساختند.
در روان، این یعنی:
«تو نمیتوانی مرکز روانیات را فقط با منطق و بلوغ بسازی.
باید دست کودک درونت را بگیری،
و بگذاری کنار تو آجر بگذارد—even اگر بینظم، حتی اگر ناتوان.»
بدون اسماعیل، ساختن، خشک است.
بدون ابراهیم، ساختن، بیجهت.
و هر دو، باید با هم باشند.
اسماعیل، کودکیست که:
در روان، سایهی کودک درون، همان جاییست که ما:
اما این کودک، اگر دوباره وارد شود،
میتواند با دستهای کوچک، خانهی معنا را بسازد—even اگر هنوز زخم دارد.
در روان، آنچه ما را ساخته، اغلب زخمهاییست که نمیخواستیمشان.
و اسماعیل، نه فقط زنده مانده، بلکه حالا شریک در ساختن است.
این یعنی:
«زخمت، فقط زخمت نیست؛
اگر بگذاری، بخشی از ابزار ساخت تو خواهد شد—even اگر درد داشته باشد.»
در فرآیند بازسازی روان، کودک درون باید اعتماد کند که میتواند شریک باشد—not قربانی.
در بسیاری از ما، صدایی هست که میگوید:
اما اسماعیل، در بیابان تربیت شده؛
و حالا شریک است.
شفا، وقتی اتفاق میافتد که:
«تو کودکی را که از آن خجالت میکشیدی،
دعوت میکنی به ساختن؛
و او، با تمام سادگیاش، میسازد—even اگر آجرها کج بیفتد.»
اسماعیل در رؤیا، گاه:
و وقتی روان، این اسماعیل را ببیند،
یعنی آماده است برای ساختن.
چون خانهی معنا، با صدای معصوم ساخته میشود—not فقط با منطقِ پیری.
یونگ میگوید:
«فردیتیابی، سفر بازگشت به خود است؛
اما آن خود، همیشه فقط بالغ نیست؛
بخشی از آن، کودک است—اما زخمی، اما آماده.»
اسماعیل، در ساختن کعبه،
نماد این حضور است.
و اگر روان یاد بگیرد که:
ساختن معنا، نهتنها ممکن، بلکه زنده خواهد شد—even اگر آهسته، حتی اگر بینقشه.
در نهایت، اسماعیل:
و پیامش این است:
«من بخشی از روان تو هستم،
بخشی که همیشه تنها بوده،
همیشه گریسته،
اما هنوز میخواهد آجر روی آجر بگذارد—even اگر بلد نیست.
اگر دستم را بگیری،
اگر صدایم را بشنوی،
ما میتوانیم با هم بسازیم—not تو بهتنهایی،
نه فقط من،
بلکه ما.
و آن خانه، خانهای خواهد بود که هم محکم است،
هم زنده،
هم قابلسکونت—even اگر فقط بهاندازهی دو نفر باشد:
من و تو.»