a.bavafa444@gmail.com
ارتباط حرکت اسپیرالی و شطن و شیطان

شطن: ریشهی واژهی شیطان
در زبان عربی، واژهی شَطَنَ بهمعنای «دور شدن شدید»، «بریدن از اصل»، یا «طغیان از مسیر میانه» است.
در همینجاست که واژهی شیطان شکل میگیرد:
یعنی آنکه دور افتاده است—even اگر زمانی نزدیک بوده.
شیطان در قرآن، بهصراحت راندهشده از درگاه خوانده میشود؛
نه چون نفهمید،
بلکه چون نفهمیدن را انتخاب کرد—even پس از دانستن.
و این انتخاب، ساختار روانی دارد—not فقط الهیاتی.
۱. شطن و ایگو: ایگو همواره میخواهد مستقل باشد.
او میگوید:
- من خودم تصمیم میگیرم،
- من محورم،
- من بهتر میدانم،
- من نباید تعظیم کنم—even اگر حقیقت در برابر من باشد.
در روان، این نقطهی انکار مرکز و تقدس،
آغاز «شَطَن» است:
نه بهخاطر ندانستن،
بلکه بهخاطر نپذیرفتن—even پس از دیدن.
شیطان در روایت قرآن، ابا کرد از سجده بر انسان.
اما درون ما نیز، گاه بخشی هست که نمیخواهد بپذیرد:
- کوچکی،
- تواضع،
- یا معنا را.
و این، همان ایگوی شَطَنشده در درون ماست.
۲. شطن و سایه: آنچه از مرکز جدا شد، سایه شد
سایه، در روانشناسی یونگ، آن بخشهای روان است که انکار، سرکوب، یا دور انداخته شدهاند—not چون بد بودند، بلکه چون برای ایگو تهدید بودند.
شیطان، در سطحی، کهنالگوی سایهی مطلق است؛
اما در لایهای دیگر، خودِ ایگوست که از مرکز جدا شده، و حالا خودش را خدا میپندارد—even اگر ناتوان باشد.
در قرآن، شیطان میگوید:
«أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ…»
(من از او بهترم)
و این دقیقاً صدای سایهایست که از مسیر فردیتیابی منحرف شده،
و حالا در حلقهی بستهی خودشیفتگی میچرخد—even اگر ادعای شناخت داشته باشد.
۳. شطن و اسپیرال معکوس: سقوط، اما بدون بازگشت
حرکت اسپیرالی سالم، همواره راه بازگشت دارد—even اگر پیچیده و طولانی.
اما شطن، آغاز اسپیرالیست که بازگشتپذیر نیست—not مگر با فروتنی.
یعنی:
«تو دور میشوی،
و هر چه بیشتر اصرار کنی که مرکز نباید باشد،
مارپیچ، تو را به اعماق میبرد—not برای تنبیه، بلکه چون قانونش این است.»
شیطان، در این معنا، نیروییست درونی که مرکزیت ایگو را جاودانه میپندارد؛
و اینجاست که روان، دچار گسیختگی و خودویرانگری میشود.
۴. شطن و روانِ مدرن: بسیاری از اختلالات روانی امروز،
ریشه در از دست رفتن مرکز درونی دارند؛
یعنی فرد، هدف ندارد، معنا ندارد، و همهچیز را نسبی، پوچ یا ابزارمحور میبیند.
در این حالت:
- اخلاق، تابع سود است،
- رابطه، تابع کنترل است،
- خود، چیزی جز ماسک نیست.
و این، همان روانِ شطنزده است:
دور از مرکز، اسیر خود، و بریده از خویشتن—even اگر متمدن بهنظر برسد.
۵. شطن و رؤیا: در بسیاری از رؤیاها، وقتی فرد:
- با موجودی تاریک مواجه میشود،
- یا صدایی وسوسهگر میشنود،
- یا میبیند که خودش دست به کار شر میزند،
- یا از نوری دور میشود…
روان، دارد پدیدهی شطن را بازنمایی میکند—not در قالب موجودی بیرونی، بلکه درونیترین بخش نادیدهماندهی ما.
در این رؤیاها:
- شیطان = بخشی از خود که نمیخواهیم ببینیم،
- تاریکی = فقدان معنا،
- طغیان = خودبزرگبینی ایگو،
- سکوت = ناتوانی از بازگشت.
۶. راه بازگشت از شطن: فروتنی، دیدن، و بازشناسی مرکز
در روان، هیچ شطن شدنی، ابدی نیست—مگر آنکه ایگو بخواهد در انکار بماند.
یونگ میگوید:
«سایه را نمیتوان نابود کرد؛
فقط میتوان آن را دید، فهمید، و در آغوش گرفت.»
شیطان، در روایتهای اسلامی، رانده شد چون نخواست سجده کند؛
نه چون نمیدانست، بلکه چون نخواست بپذیرد.
و این، کلید تفاوت است:
- اگر ببینی، و بپذیری،
- اگر بازگردی—even بعد از سالها دوری،
- اگر بگویی: نه من بهترم، نه بدتر، فقط میخواهم در مدار باشم…
آنگاه، روان آرام میگیرد.
شطن به پایان میرسد،
و اسپیرال، دوباره بهسوی مرکز باز میگردد—even اگر سالها گم شده بوده باشی.
جمعبندی:
شطن، در قرآن و روان، نماد جدایی از مرکز است.
نه چون نادانی،
بلکه چون خودبزرگبینی.
نه چون غفلت،
بلکه چون انکار.
و اسپیرال شطن، یعنی:
«هر چه بیشتر اصرار کنی که تو مرکز هستی،
مارپیچ، تو را دورتر میبرد—even اگر آگاه باشی.»
اما اگر در نیمهی راه،
فروتنی را بپذیری،
سجده را بفهمی،
و مرکز را دوباره ببینی،
اسپیرال، جهتش را عوض میکند؛
و تو، به خویشتن بازمیگردی—even اگر دیر باشد.
سفر در اندیشه، در ۱۰ دقیقه
در اکو کاغذ، ادبیات، فلسفه و تاریخ را با نگاه یونگی تحلیل میکنیم. خلاصه ۱۵۰ کتاب و ۵۰ متفکر، در پستهایی ۱۰ دقیقهای ⏳ همیشه رایگان 📚✨ برای ورود، دکمهی زیر را بزنید 👇
ورود به اکو کاغذ
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل یونگی مفهوم قدر
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل یونگی مفهوم شجره
مطلبی دیگر از این انتشارات
تحلیل یونگی مفهوم فرعون