در قرآن، این صفت در کنار صفاتی چون «علیم» و «غفور» آمده است:
إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (فاطر/۳۴)
پروردگار ما بسیار آمرزنده و بسیار شکرگزار است.
در اینجا، «شکور» بودن خدا به این معنا نیست که نیاز به چیزی دارد،
بلکه یعنی او آنقدر دقیق میبیند، که هیچ نیکیای را گم نمیکند—even اگر در دل زشتیها باشد.
ایگو همیشه تشنهی تأیید است:
اما در جهانی که پاسخ نمیدهد،
ایگو فرو میریزد.
و روان، اگر «شکور» را در درون نداشته باشد، در این سکوت بیرونی، از هم میپاشد.
شکور در روان، صداییست که میگوید:
«دیدم، حتی اگر کسی ندید.
درک کردم، حتی اگر تقدیری نبود.
این خوب بود—even اگر کامل نبود.»
در دلِ سایه، اغلب چیزی هست که روزی «تلاش برای بقا» بوده است:
وقتی روان شکور باشد، بهجای انکار یا تنبیه سایه، تلاش نادیدهماندهی درون را میبیند—even اگر نتیجهاش غلط بوده باشد.
یعنی:
«میدانم این رفتار نادرست بود،
اما پشتش، ترسی انسانی بود.
دیدمش، و میخواهم قدردان آن تلاش باشم—not نتیجهاش.»
و این آغاز شفای سایه است—not حذف آن.
در سیر مارپیچی رشد،
انسان بارها عقب میرود،
تکرار میکند،
و شک میکند که آیا اصلاً دارد جلو میرود یا نه؟
در اینجاست که الشكور درون، نیروییست که میگوید:
«همینکه برگشتی،
همینکه دوباره خواستی،
همینکه درد را دیدی—even اگر هنوز حل نشده—
خودش قابل دیدن و پاسداشت است.»
و همین دیدن، روان را از ناامیدی نجات میدهد.
درون بسیاری از ما، صدایی هست که میگوید:
اما وقتی الشكور بیدار باشد،
صدایی دیگر، آرام و صبور میگوید:
«دیدم که سعی کردی،
دیدم که باز برخاستی،
دیدم که صداقت داشتی—even اگر همهچیز درست پیش نرفت.»
و این نوع گفتوگو با خویشتن،
نوعی از ترمیم روان است—not صرفاً انگیزهبخشی.
در خوابها، الشكور ممکن است اینگونه ظهور کند:
در این رؤیاها، روان دارد تمرین میکند که بیقضاوت، فقط «ببیند و بپذیرد»—حتی اگر چیزی تغییر نکرده باشد.
در سیر یونگیِ فردیتیابی، انسان نیاز دارد که:
اما این مسیر بدون «شکور بودن» به بنبست میرسد،
زیرا فرد مدام از خود میپرسد:
الشکور، صداییست که میگوید:
«بله،
حتی همین تردید تو، بخشی از بیداریست.
من دیدم،
و شکر کردم—even اگر چیزی هنوز شکوفا نشده.»
و همین درک بیصدا، ادامهی راه را ممکن میسازد.
الشکور، در قرآن و روان، نگاهیست که نور را میبیند—even در رنج.
نه برای پاداش،
نه برای اثبات،
بلکه برای پاسداشتِ خودِ حرکت—even اگر هنوز ناتمام باشد.
در نهایت، روان میگوید:
«من بخشی از تو هستم،
مرا بیدار کن،
تا بتوانی خودت را، با همهی نقص،
ببینی و بگویی:
دیدم.
فهمیدم.
و شکر کردم—even اگر هنوز کامل نشدی.»